۱۳۹۲ مهر ۱۳, شنبه




کاروان ِ رنگ 
درحاشیه ی صبحگاه اتراق کرده است
پائیز، برگها را برای رفتن بَزک کرده است
و باد ِ شوخ طبعی
قلب ِ جنگل را قلقلک میدهد
و آفتاب مشت مشت نارنجی را 
برسر و روی زمین می پراکند.
و دریا
موج موج حرکت را به سوی شب پرتاب می کند.
سروهای ایستاده
سبزترین آهنگ ها را در گردش زمین زمزمه می کنند.
چه جشن باشکوهی است
هنگامه رفتن است
به باغ و به دشت
و
کوچه ای که بی تو از آن می گذرم
همیشه...



هژبر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر