۱۳۹۲ مهر ۲۴, چهارشنبه


در تمدن جهان من
فروش تفنگ و گلوله شغلی شرافتمند
و ساختن بمب ، یک کشف علمی است.
کاشت گندم ، وظیفه ی احمق هاست.
کباب کردن ِ قرقاول، نشان ثروت است.
و در بالشی پراز پَر کبوتر انسان آرامتر می خوابد.
برای اثبات عشق
غنچه را باید کند و گلها را از ساقه برید
و برای رضایت خدا سر زنان حامله را.
و برای حقانیت صلح طلبی بودا
کودکان را باید در آتش انداخت.
چرا که مؤمن کسی است که می کشد
دیگر رکورد در دست امیر مؤمنان نیست
هفت صد نفر در یک روز ارزش شمردن ندارد.

در جهان من
فرد، دیگر عددی نیست
شماره از هزار شروع می شود.
گوجه و تخم مرغ هم کاربرد سیاسی دارند.
لنگ ِ کشف، روشن ترین دیالوگ سیاست است
و تجاوز، دیگر خبری برای روزنامه ها نیست.
در ساحل ِ جهان ِ من
نهنگ ها ، دسته جمعی خود را به خشکی می اندازند
و ستم دیدگان ِ زمین
دسته جمعی در اقیانوس خودکشی می کنند.
در میدانهای ورزشی
شرکت های دارو سازی رقابت می کنند
برای تفریح
فیلم قتل عام کودکان را نگاه می کنیم.
و در شب های تخمه خوری
با سریالهای عاشقانه می خندیم.
و من که احمقترین انسان عصر تمدنم
هر شب از خود می پرسم که
امروز به کی لبخند زدم
دست ِ چه کسی را فشردم
به کدام گنجشک دانه دادم
کدام مورچه را از آب گرفتم
که را به آغوش کشیدم
کدام سالخورده را از خیابان عبور دادم
و کدام شعر را خواندم.
و امروز چه دختر زیبائی دیدم....


هژبر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر