خطاب به مصطفا فرزان:
بینداز سر جایاش!
دست به این آشغالها نزن! میخواهم هفتاد سال سیاه چیز ننویسم. مردهشور ببرد. عُقام
مینشیند که دست به قلم ببرم. به زبان این رجالهها چیز بنویسم. یک مشت بیشرف! یک
خط هم نباید بماند. تمامی ندارد. بچه با گهاش بازی میکند. تازه داشتم بلد میشدم.
اول کارم بود. اما این اراذل لیاقت ندارند که کسی برایشان کاری بکند. یک مشت دزد
قالتاق. اصلا سرشان توی این حرفها نیست. نمیخوانند، اگر هم بخوانند نمیفهمند!
پس برای کْی بنویسم؟