۱۳۹۲ دی ۲۸, شنبه




نقد یا خوانش؟

ما هر روزه باموجی از نقد های متفاوت منتقدان درهمه زمینه های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، هنری و ادبی و غیره روبرو بوده و هستیم که هر منتقد با دیدگاههای خاص خویش به نقد ِ اعمال، گفتار، نوشتار و دیدگاهها و نظریات دیگران پرداخته و می پردازند.  نقد اگر چه برای ما واکنشی انتقادی و مخالفت را در ذهن ما مجسم می کند ، اما همواره در همه ابعاد زندگی و حیات بشر وجود داشته و اجتناب ناپذیر بوده است. چرا که انسان همواره و بطور مداوم درحال نقد است. ما وقتی به چیزی نگاه می کنیم در حال نقد و خوانش آن پدیده هستیم. هرگاه که سخنی را می شنویم یا متنی را می خوانیم یا به تصویری یا اثری هنری و یا منظره ای از طبیعت و یا خیابان و یا چهره فردی نگاه می کنیم درحال نقد و خوانش هستیم. با دیدن هر حرکت که بیرون از ما رخ می دهد، آنرا بطور اتوماتیک در ذهنمان نقد و خوانش می کنیم. سپس آزمایشگاه ذهن ما ، بر اساس دانش، جنسیت، زمان، مکان، و احساس ما تعیین می کند که از آن خوشمان می آید یاخیر... با دانش ، و معیارهای اخلاقی ، ایدئولوزیک، علمی، هنری و ادبی ، اصول و قواعدی که به آن باور داریم  ... محک می زنیم تا خوب و یا بد بودنش را مشخص کنیم. و یا محاسن یا معایب و گاه انحرافات و یا خطرات و زیانهای احتمالی آن را از نظر گاه خویش مشخص کنیم. نقد تا زمانی که به نوشتار در نیامده. و به زبان دیگر علنی نشده، هیچ کسی را منتقد نمی کند.. منتقد کسی است که با تخصص و کارشناسی لازم در آن امر خاص به قصد کشف کارکردها و شگرد های زبانی محصول تولید شده،به قصداصلاح وهدایت مؤلف آن و تولیدش با نشان دادن و مشخص کردن نقاط ضعف یا قوت اثرش به جهت بهبود و بهورزی آن بصورت ( گفتاری- نوشتاری و...) وعلنی انجام می گیرد.  
اما بحث این نوشتار بطور خاص گذری اجمالی بر نقد ادبی و هنری است. که ابتدا به تعریف همگانی از نقد رجوع می کنیم .
در تعریف نقد، نظریات متفاوت و متکثری گفته شده است که به یک نمونه اکتفا می کنیم.
«...نقد به معنای  تحلیل ، بررسی، آنالیز، تفسیر و قضاوت اعمال، گفتار، آثار و نظریه ها و دیدگاههای دیگران است. اگر چه نقد اغلب معنای رد و یا مردود شمردن را تداعی می کند، اما در حقیقت اقدامی است برای کشف زوایای متفاوت ( مثبت و منفی) آن پدیده است.
نقد انواع متفاوتی دارد. مانند نقد علمی، هنری و ادبی، سیاسی و فلسفی و نقد تاریخ...و غیره.
معنای دیگر نقد این است که یعنی  فرد، چشم بسته هر چیزی را  نمی پذیرد،  بلکه ابتدا آنرا بررسی، تحلیل و قضاوت می کند و پس ازسنجش زاوایای متفاوت آن به تعیین موقعیت و موضع خویش با آن  می پردازد.
نقد ادبی و هنری به معنای قیاس و قضاوت یک اثر و محک زدن آن با موازین ، اصول  و قاعده های  خاص و مشخص و از قبل تعیین شده ی آن اثر می باشد...»
نقد محصولی بوده است که از دوران کهن چه در شکل سنتی آن و چه در اشکال مدرن آن (که هر مقوله و ژانر ادبی قواعد و ساختار خاص و مشخص خودش را داشت) به ما به ارث رسیده است. و در حوزه زبان و نوشتار همواره نقش موثری و تعیین کننده ای داشته است که غیر قابل انکار است. اما از آنجا که نقد خود نیز یک تولید زبانی و باز تولید یک متن است،  بدون شک ما شاهد تغییر و تکامل آن همپای دیگر گونه های نوشتاری بطور خاص و متن بطور عام از دوران سنت تا مدرن و پس از آن بوده ایم.
نقش نقد در دوران سنتی یا همان نقد اقلاطونی  بیشتر بر روی نویسنده و مؤلف و پیام نوشتار متمرکز بود تا خود متن و برای شناخت متن و پیام مؤلف می بایست ابتدا زندگی و خصوصیات فردی مؤلف مورد شناخت و بررسی واقع می شد تا بتوان پیام متن را دریافت. متن نوشتاری بود که حاوی پیامی خاص و از قبل تعیین شده با بار معنائی مشخص واحد و نهائی.که برای همه مخاطبان یک معنارا می بایست بهمراه داشته باشد.
نقد در دوران مدرن ابعاد دیگری گرفت.. اما در نقد مدرن مؤلف و نیت آن کمتر مورد توجه قرار گرفت و بیشتر روی خود ِ متن و نوشتار تمرکز شد. اما مبنای نقد، معیار ها، قواعد و اصول مشخصی بود که برای هر ژانر تعیین شده بود. از آنجا که متن و تولید از اصول و ساختارهای مشخص پیروی می کرد، منتقد نیز با رجوع به همان اصول و قاعده ها و محک زدنش با آن معیارهای ارزش ادبی متن را تعیین میکرد که مثلن شعر است یا قصه و یا دیگرگونه ی نوشتاری. ازهمین رو دوران مدرن را دوران ساختارگرائی می نامندو نقد در این دوره نیز خاص همان دوران بود.
با توجه به نظریات فلاسفه ای همچون ویتگنشتاین، هایدگر، یاوس، آیزر، بارت، دریدا، لیوتار، بودریار و دلوز و گاتاری، گادامر، پل ریکور و غیره...که هرکدام با ارائه ی دیدگاههای تازه تری به متن و نقد ادبی به تکامل و حرکت مقوله ی زبان سهم بسزائی دارند، مناسب است که بطور جدی بکار گیری و واژه نقد با آن تعریف مشخص، عبور و به جای آن از واژه « خوانش» باهمان معنی ای که پل ریکور« بازیافت » می نامید و یا همان «دیکانستراکشن » دریدا،  نام برد. و با این دید و بینش به متن نگریست.
به باور نگارنده امروزه دراین دوران پسا مدرن که نه تنها  متن و نوشتار از قاعده های محکم و مشخص دوران ساختارگرائی عبور کرده،  بلکه  فلسفه و زبان نیز دگرگون شده و قطعیت و تک مرکزی و تک صدائی با هویت خالص خویش را زمین گذاشته و به نسبیت رسیده است. در دورانی که مرزهای زبانی و قلمروهای سخنی در حال محو و یا برداشته شده اند و دیگر هیچ  پدیده ای از قاعده های  از قبل تعیین  شده توسط کلان روایت ها پیروی نمی کند. و نوشتار و متن از قیود استبدادی رهایی یافته است. و دیگر نوشتار به دنبال بیان مفهموم و معنای مشخصی که ریشه درکلان روایت ها دارد نیست، بلکه مجموعه ای است از خرده روایت های متناقض ،خاص و متفاوت و که در بسترِ دمکراتیک  متن باهم به همنشینی رسیده اند. اندیشه و متن از اخلاق ، خرد استعلائی و تقدس گرائی و بینش دوالیستی ( تقابل های دوگانه)  خوب و بد ، زشت و زیبا، و سیاه و سفید و...) به هستی نمی نگرد. درعصری که حتا متون فلسفی و علمی و سیاسی و روانشناسی و غیره... را تولیدات زبانی میدانند و به آنها به دیده ی نوشتار ادبی می نگرند. دیگر مقوله ای بنام نقد ادبی با تعریف کلاسیک و یا مدرن آن که همانا قیاس و محک زدن با معیارهای استبدادی است، کاربردی سازنده درادبیات  ندارد بلکه آن را به انحراف از سیر پویای زبان هدایت می کند.  و شاید مناسب باشد که از این پس به جای واژه ی نقد( تعیین خوب و بد بودن، در چهار چوب قواعد حرکت کردن، و پیروی از شیوه های رایج و مشخص شده) ازخوانش نام ببریم و با دیده«بازتولیدی» فردی یاد کرد....
بودریارمعتقد بود که ما درعصر وانموده ها به سر می بریم. این فراگرد از رشد و گسترش تکنولوژی های اطلاعاتی از جمله از کامپیوتر و رسانه های همگانی شروع و به سازمان جامعه برحسب رمزگان و وانموده تداوم پیدا می کند. ومی گوید جامعه ی مدرن ازمرحله ی متالوژیک به مرحله ی نمادین و وانمودگی سیر کرده است. اوبا به کارگیری ی اصطلاح معروف مارشال مک لوهان« انفجار از درون» می گوید؛ در دوران کنونی مرز میان تصویر یا وانموده و واقعیت درمعرض انفجار درونی قرار می گیرد. در واقع معناها و پیام ها در هم می آمیزند و سیاست، وسرگرمی و تبلیغات و جریان اطلاعات ،همگی به یک واحد تبدیل می شوند. دیگر بنیاد و ساختار محکمی در زبان و جامعه و فرهنگ باقی نمی ماند. گستره ی اصلی ی جهان در سیلان رویدادها و اتفاقات خلاصه می شود و مرز میان فلسفه و جامعه شناسی و نظریه سیاسی ، از میان می رود. آنچه باقی می ماند منظومه ی شناور نشانه ها و رمزها و انگاره ها و وانموده ها است. واقعیت در گرد و غبار نشانه های مه آلود محو می شود...»
پس به باورمن و با توجه  به این واقعیت که مرزهای سخنی  برداشته شده و یا در آمیخته و باتوجه به اصل نسبیت و عدم قطعیت و عدم وجود معیارها و قاعده های مشخص برای قیاس و محک زدن ِ متن، نقد ِامروز فقط خوانش و باز تولیدی فردی است که بیان کننده ی خوانش یک شخص و مخاطب خاص است و نمی تواند هیچ حقیقتی نهائی، کلی و همگانی را با قطعیت برای همگان  مدعی شود.
از آنجا که امروزه متن خود مرجع است و به دور از نمونه های ماقبل و مشابه خویش خوانده میشود. و آنچه درخوانش یک متن اهمیت دارد کشف کارکردهای ادبی و ویژگی های زبانی آن است. و در هر متن این کارکردها و ویژگیها متفاوت و منحصر به فرد ِ تولید کننده آن است ، دیگر محک زدن و قیاس کردن معنا و کاربردش را به شیوه سنتی و مدرن با محک زدن های ساختارگرایانه آنرا بی اساس می کند..
اما ما هنوز می بینیم که از همان دریچه و بینش مدرن و سنتی به متن نگریسته و نقد می شوند. و بر آنند تا نکات خوب و بد را مشخص و راه راست ( عدول از قواعد را) متذکر و یا پیام و نیت مؤلف را کشف نمایند.
در دانشنامه  فارسی « ویکی پدیا » در تعریف نقد این طور آمده است.
«...نقد را « سره از ناسره جدا کردن» و « شناختن محاسن و معایب» گفته اند. در اصطلاح، نقد به  مفهوم داوری و قضاوت دوجانبه در مورد یک گزاره است. این واژه در لغت به معنای : بهین چیزی را گزیدن» آمده است. انتقاد اگرچه معادل این واژه نیست و تفاوتی هایی با آن دارد، اما همواره همراه این واژه بوده است. یعنی پیدا کردن خوبی ها از میان بدی ها. نقد به یک اثر کمک می کند که آن اثر اعتبار یابد. اگر یک کار یا یک مقاله و یا... انتقاد شود باعث می شود که نقاط بد آن کار مورد اصلاح قرار گیرد. نقد در هر زمینه  اصول و قواعد خاص خود را دارد. کسی که اثری را نقد می کند منتقد نام دارد. منتقدان باید ریزبین دقیق و با سرعت باشند. منتقدان معمولن افرادی هستند که تخصص کافی در آن زمینه را دارند.
 نقد های مثبت و نقد های منفی.  نقد مثبت یک اثر باعث پیدا شدن طرفدارانی برای آن اثر است. و نقد منفی باعث می شود که طرفدارن به بحث و مجادله با منتقد یا متنقدان  بپردازند. امروزه نقد در تمامی عرصه های علمی، فرهنگی، سیاسی و.. وجود دارد. و این نقد باعث پیشرفت اثر یا شخص می شود. البته در نقد باید به دیگران و نظر آنها احترام بگذارد. نقد باید با رعایت اصول اخلاقی و با دید کارشناسانه انجام میشود....
 در حالی که به قول لیوتار«... مفاهیم درست یا نادرست اساسا وجود ندارند. بهتراست فیلسوف سیماچه ی قدیمی را از چهره اش کنار بزند و دیگر وانمود نکند که حقیقت یکتا را شناخته است. داشتن این سیماچه به هر رو به این معنا نیست که چیزی ازحقیقت دانسته است ( چه رسد مدعی شود که حقیقت صرفا پیش اوست... ».
از این گفته لیوتار می توان این نتیجه را گرفت که وقتی یک منتقد حرکت یا نوشتاری را خوب یا بد اعلام می کند. به این معنی است که او حقیقت را میداند. از این رو با محک زدن و رجوع با آن حقیقت تشخیص داده است که آن مورد نقد( نوشتار یا اثر هنری)، خوب یا بد است. درحالی که خوب و بد، یک مقوله اخلاقی است که درهر نقطه ی گیتی معیارهای متفاوتی دارد. چرا که در کل جهان ما یک معیار واحد اخلاقی برای کل بشر ندارین و حکمفرما نیست. و اخلاق در هر فرهنگ ، قوم، ملیت و مذهب و جامعه متفاوت است. چه بسا که عملی در یک ملیت یا مذهب خوب و در دیگری بد قلمداد می شود.
نیچه هم می گوید: «... چیزی بنام اخلاق وجود ندارد بلکه این ماهستیم که از پدیده ها تفسیر اخلاقی می کنیم...»
گادامر هم در کتاب "حقیقت و روش" درخصوص قاعده و ساختارها می گوید:
«...در بازی آن کس که بنا به قاعده ها بازی می کند ، می تواند دل خوش کند که قاعده ها را شناخته و یا حتی خودش آنها را ساخته است، اما واقعیت این است که خود او نیز مورد بازی قاعده ها قرارمی گیرد. قاعده ها، با بازیِ بازیگر به خود تحقق می بخشند، و درواقع "این بازی است که با بازیگر بازی می کند."چنین است بازی متن با مخاطبش، و با آفریننده اش، و چنین است بازی زبان با گوینده و نویسنده. به گفته هایدگر "زبان است که حرف می زند...» 
خوانش هرمتن درحقیقت واکاوی آن است که توسط هرمخاطب رخ می دهد تا متن تازه تری تولید شود.و این تولید در هر مخاطب متفاوت و به تعداد مخاطبان متکثر است.
واکاوی یک متن یا یعنی همان ازهم گسیختن و اوراقگری متن بهه قصد یافتن تناقضات وکارکردهای تازه زبانی و ویژگیها و بازی خاص آن متن. یعنی همان دیکشانستراکشنی که دریدا آنرا تشریح می کند.
او می گوید:
...دیکانستراکشن یعنی  واسازی یک متن و آن عبارت است از بیرون کشیدن روابط منطقی متضاد ادراک و انبساط از آن متن به هدف نمایش اینکه یک متن بر خلاف آنچه می گوید معنی می شود، یا بر خلاف آنچه معنی می شود میگوید.
«...دیکانستراکشن تخریب یا پنهان کاری نیست.» حال آنکه مشکلات ساختاری مسلمی را درون ساختارهای ظاهرا پایدار می نمایاند. اما این ترکها به متلاشی شدن ساختار نمی انجامد بر عکس، دیکانستراکشن تمامی قدرت خود را از راه به مبارزه طلبیدن ارزشهای قوی همانند :هماهنگی، وحدت و ثبات بدست می آورد و درعوض دیدگاه متفاوتی از ساختار راه پیش رو می نهد.
به عقیده دریدا ، یک متن هرگز مفهوم واقعی خودش را آشکار نمی کند ، زیرا مؤلف آن متن حضور ندارد و هر خواننده و یا هر که آن را قرائت کند ، می تواند دریافتی متفاوت از قصد و هدف مؤلف داشته باشد . " نوشتار مانند فرزندی است که از زهدان مادر ( مؤلف ) جدا شده . هر خواننده ای می تواند برداشت خود را داشته باشد . "از نظر دریدا ، نوشتار ابزار خوبی برای انتقال مفاهیم نیست و یک متن هرگز دقیقا همان مفاهیمی را که در ظاهر بیان می کند ندارد . متن به جای انتقال دهنده معنا ، یک خالق است . به همین دلیل در بینش دیکانستراکشن ، ما در یک دنیای چند معنایی زندگی می کنیم هرمعنایی و استنباطی متفاوت با دیگران از پدیده های پیرامون خود قرائت می کند...»
نتیجه این که هر خوانش توسط هر مخاطب بازتولیدی است که خاص آن مخاطب است بر اساس دانش، جنسیت، سن، زمان، مکان،وتجربیات و غیره ....و خود این باز تولید ( نقد) یک بازی زبانی تازه است. که خود نیز توسط مخاطبان دیگر خوانش شده و بازیافت های متفاوتی از آن تولید خواهد شد. و این سیر تا بی نهایت ادامه  متفاوت و ادامه خواهد داشت. و آخر این که در عصری که دیگر ساختارها و معیارهای و قواعد ساختاری نقشی در متن امروزی ندارند. نقد نیز مبنائی برای محک زدن و قیاس با بینش های دوالیستی (خوب وبدو...غیره)  ندارد. بلکه خوانشی است فردی و نسبی از یک مخاطب . و هرگز تعیین کننده ارزش یا عدم ارزش ادبی یک متن بطور قطعی نمی باشد.