۱۳۹۲ شهریور ۳, یکشنبه




بچه گی های اتاقم
پُر ِ بوسه های بابا
نوجونی هام چروکید
لای کاغذ و کتابا

مادرم فرشته ای بود
مث ِ عکس ِ توی ِ قابا
بغلش ستاره ای بود
واسه شبهام توی ِ خوابا

توی پنجره تو بودی
مث ِ ماهی توی آّبا
خیالت الهه ای شد
پر کشید از تو حُبابا

شده ایم غریبه حالا
ما به ضرب ِ این حسابا
تو ببین چگونه هردو
گم شدیم پی سرابا


هژبر



گروتسگ (8)

انسان
تقلیدی مسخره آمیز
از اندام های عشق است.

عَقلم را فریب داده اند
صدها نفر را در ذهنم از بین بردم
تا فقط به تو فکر کنم.

در هندسه ی زمان
استخوان اندیشه ام نرم شده است
برای ایستادن و پای کوبیدن
در مرکز زمین
جان کندن
تنها هنر من است.

زمان، فاجعه است
تیغ ، سخاوتمندانه می بُرد
رگه های خوشباوریم را
با تجارب ِ زمین

زخم پنهان کردنی نیست
روح ِ تشنه ی من 
جرات پریدن را ندارد.
چه فاجعه ایست عطش!

نور در فاصله 
معنی می آفریند .



هژبر



گروتسگ ( 7 )

در حومه ی دمشق
آرزوهای کودکان درشیمی حل می شود
و پستان های سمی مادران 
مرگ را بر دهان ِ نوزادان 
میک میزنند
مردی نمانده است
به شکار همدیگر رفته اند.

شبها
زمین درحاشیه ی ماه
باروت سُرفه می کند

درختان ِ گورستان
رویای مردگان را می نوشند
در زیر نمک، شن و ماسه
چند آرزو تجزیه می شود.

در گوشه ای از ادعا
به تفسیر می نشینیم
امن ترین راه برای مراقبت از زبان
شنیدن است
گوش کن
جهان در حرکت است...


هژبر


فصل بهار 
درهمه جا شایع نیست
جهان 
توانائی اش را برای 
حفظ انسانیت از دست داده است
و خاک دیگر طبیعت آدمی را
بارور نمی کند.

در امتداد ِ افقی منجمد
مردی تنومند
رؤیاهای هزار ساله اش را
غرق می کند

بر آب بنویسید
زیبایی در حال غرق شده است
عشق
انتخاب نیست
ما از اختلاف جهان
در زمان پرتاب شده ایم
تا در تیزی معتبرترین دندانها که از آن گرگ است
شیرین ترین رویاها یمان را بجویم.

برگ افتخارخود را از اصل و نسب
به برگی دیگر رسانده است
و انسان
رنجهایش را...


هژبر


__________________________________________




دم ِ در ِ هر کوچه
هزینه ی باد را باید پرداخت
برای زنده ماندن
این همه دلداری و وعده
این همه قرارداد و امضاء و تعهد
این همه سکوت
و
ترس ِ مبهم  و گیج کننده
معصومیت هزینه دارد.

عشق ابهام یک جادو است
که  در حادثه ی دو نگاه اتفاق می افتد
عاشقی را
میخ ها برصلیب تعیین می کنند
کسی که به مرگ فکر می کند. صلح را فراموش کرده است
زمان سرکش
و
دنیا نا امن شده است
آغوشت را بگشا...



هژبر



تمام سیمهای بدنم 
در نقطه ی نگاهت بهم میرسند
و ماه روشن می شود.
احتمال اینکه ماه دیوانه باشد کم است.

تمام فکرم 
از شراب ِ لبانت متورم شده است
رؤیاهایم در انتظار کامی
هرشب 
در نزدیکی قلب تو پرسه میزند.

هیج کس به اندازه ضعیفان
وقت خویش را هدر نداده است.

آه، من و دود
خاکستر این همه خیال
هنوز گرم است...



هژبر



گروتسک ( 6 )

برای جلوگیری از گسترش علائم
قلم پر از هذیان است.

اندیشه 
زندگی کردن را خمار می کند
و زمین ِ مست
توحش ِ احساس را
در رطوبت ِ گیاه عربده می کشد

جنگل سایه اش را در خود پنهان می کند
برای با هم بودن درختها
رطوبت، کنارهیچ زمینی
قاعده نمی چیند.

تنهائی، تراشیدن زندگی است
و برای با هم بودن
باید قانون ِ دیوار را دنبال کرد.
دوستی در فاصله ی عقل ترَک می خورد

قناری
دریا را برای خواندن جمع نمی زند
و ماهی نمیداند که بلبل
زیر ِ پرواز
چند رنگ می خواند


پرندگان ِ بودائی
وحشت را در مسیر بالهای هواپیما
در هیچ خلاء ای پر نمی زنند.

برای حفظ اعتبارِ اکسیژن.
آسمان دود را انکار می کند.

عشق درد است
اما گریه درمان ندارد
هیچ احمقی وصل را درس نمی گیرد.
دوست داشتن، یعنی آدمی.
و انسان گونه ای دیگر است.



هژبر

۱۳۹۲ مرداد ۲۴, پنجشنبه


گروتسک ( 5 )

کهکشان
نگاهی بیش نیست
ودر چهار نقطه دانش که خدا اساسی است
کره ی مذهب را
هیچ  تلسکوپی
رصد نمی کند.

شخصیت آدمها شرابی شده است
نیمی شر و نیمی آب
نیمی که مغلوب می کند و نیمی که مغلوب می شود.

برای  بی گناه ماندن
نمی شود تصمیم گرفت
وقتی که احساسات خود را
از لحظات دستور زبان می گیریم.

عرب و عجم مخلوط شده اند
برا ی قربانی شدن
و نه گفتن به طبیعت خویش...
در صبح هائی که دنیا بهتر شنیده میشود
غارت گران نیز به نام خوانده می شوند.
آنجا که گیاه رویش می کند
زشت
حرف خوبی برای گفتن نیست..


هژبر



گروتسک  ( 4 )

قدم های آدمی
زمین  را مسموم  کرده است
ایستادن دیگر مجانی نیست
و رفتن گرانتر است.

جاده های باژگون
از پشت آفتاب می گذرند
جاذبه ی زمین دور زدنی نیست.
نه
در مُعجزه ی گردش
هیچ  مقصدی ، برای مسافران ِ عقیم
حرکت نمی کند.

در منحنی پرواز
 رنج های زمین تاول زده است
و خورشید
در حجم ِ ریاضی، معادله ی دیگریست.
و عشق،
 دو خط موازیست
 که در زاویه ی میل
به یک تفریق ختم می شود.

ساکنان آب
عطش ِ خود را
موج، موج
 به سواحل ِ گم شده می رانند
تا ستاره های تفتیده  را
آرام کنند...

هژبر



گروتسک (3)

کسانی که خدا را زنده کردند
خود
خواهند مرد
وزندگی از آن ِ
گمراهان بهشتی است
که مرغانش یک پا دارند...

من
بر اساس قانونِ سیمرغ
در پیراهنی که یعقوب بافته است
تا  ِجرم ِ جنگل
کشیده می شوم
سقوطی به باغ ارسال شده است.

هیچ حیوانی
برای رشد گیاه زحمت نمی کشد
در دامنِ مزمن  نور
بهار پرندگان مرده است
ودر طعمِ  زمین
 ببرها  در کمینِ ماه نشسته اند.

پستانهای درخت
دانه هایِ انگور را میک میزنند
و شاخه
سیب را فشرده تر می کند
دهانِ هم آغوشی  آب افتاده است
تشنگی از خود پستان است.

در ابهام ِ افق
ارواحِ شراب می نوشند
و زنان ِ دام پرور
پیش بینی ققنوس را بر آتش می اندازند
اسماعیل قول داده است
برای کشتن باز گردد

در میدان باورها
تاویل در تلفظ ِ گناه
محاکمه میشود.
اندیشه، بیمار زمین است
که هر شب در حاشیه زمان استفراغ می کند...

هژبر

.





گروتسک (2)


مالیات ِ طنز
پیشانی مان را در کمان قرار داده است
و زندگی اطلاعات مان را
فقدان صمیمیت بین جهان رنگ
طراحی زمان است
در زمان دوست داشتنی ها

گیاه عشوه زمین است
درخشکسالی قانونی است
فاحشه ها را خط می زنند
چند چشم فریبکار
همه ما را در وسوسه جهان قرار داده است
تا شب و روز در یک جهت بچرخیم
اندیشه
خودش را از اخلاق زمین رهانیده است
شراب را در چمن دریافت کنید، عاطفی است.
من
در بنفش حادثه
آب بر روی آتش قاعده ها انداخته ام
برای همین
دهانم به بوی بهشت مشکوک است.
من بینائی چشمانم  را در اداره ثبت کرده ام
و با باد قراردادی برای موهایت بسته ام
و ماه را
برای سرقت نگاهت فریفته ام

آه ، گامهای جهان
همه اطرافم را در این زمانه می لرزاند.
از ارتفاع واژه ها
ببین
پرتاب شده ام...


هژبر




گروتسک (1)


سحاب ِ صبح  بسر شده
یا
همراه می جوید؟
یخ زدگی در یک لیتر رخ می دهد.
یاد ِ چمن از آسمان خواهد بارید
در حالی که  دهان به نوشیدن خالص کمر بسته است
بر تختی از گل و زمرد.
راه میرود
حسِ لعل آتشین
میخانه بسته است دوباره.
 یا مفتح.
لبها و دندانهای نمک.
آب...
آیا روح از کباب خواهد گریخت؟
وای، این است که چنین فصلی
کراوات محملی می شود
 برای سرعت بخشیدن به طراوت بدن پری ای
 که سیب های بهشت را به گیسویش آویخته است
و
 لبانی که شراب فراموش شده را صوت می کشند...


هژبر