گروتسک (25)
نبض چندش آور ِ جهان
در رگ های کشتارگاه می زند
و چشم ِ سرخ ِ سلاخ خانه های شهوت
به کمر ِ زمین دوخته است
زمان سادیسم گرفته است
باید در خیالپردازی های عاشقانه ام صرفه جویی کنم.
عشق در یک صعود ِ ناموفق
از آسمان سقوط کرده است
عطش ِ شهوتناک زمین سیری ناپذیر است
کهکشان ِ راه ِ شیری دیگر رمانتیک نیست
صحنه ی استفراغ آسمانی است
که در جنون شبهای هماغوشی می ریزد
و ماه
تنها شاهد ِ تنهائی من است
و من هرشب شاهد
تجاوز دریا به ساحل خیس زمینم.
هویت ِ بشر در یک نفر خلاصه می شود
ملت ها را از ارقام کشته هایشان باید شناخت
فلسفه، زبان بازی تاریخ است
و شعر، دورغی که هستی را فریب میدهد...
هژبر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر