۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

راز بقا



پادشاهی قبل از مرگ پسرش را به جانشینی برگزید. به او گفت: پسرم بر مردم ظلم نکن.از خشم آنان بپرهیز. پس از برپائی جشنی باشکوه و عظمت پسر بر تخت نشست. دیری نگذشت که برای امتحان مردمش فرمانی داد که از این به بعد هرکسی که از شهر بیرون می رود باید یک سکه پرداخت کند. مدتی گذشت پادشاه وقتی که دید هیچ کسی اعتراض نکرد فرمان داد و گفت:« از این به بعد هر کس هم که وارد شهر می شود باید یک سکه پرداخت کند. مدتی گذشت پادشاه دید که باز کسی اعتراض نکرد. .فرمان تازه تری داد و گفت:« از این به بعد هر کس که بخواهد از شهر بیرون برودو یا وارد شود، علاوه بر این که یک سکه باید پرداخت کند، باید یک سیلی هم به او بزنند. باز کسی اعتزاض نکرد. مدت دیگر فرمان تازه تری داد و گفت: از این به بعد هرکس که بخواهد از شهر بیرون برود علاوه بر این که یک سکه باید پرداخت کند و یک سیلی هم به او بزنند، یک کون هم باید بدهد... پادشاه دید باز کسی اعتراض نکرد.. مدتی بعد دستور داد موقع باز گشت به شهر هم علاوه بر یک سکه ، یک سیلی ، یک کون هم باید بدهد...باز کسی اعتراض نکرد..
یک روز پادشاه مردم را در میدان بزرگ شهر جمع کرد و خطاب به آنان گفت: « ای مردم، آیا در میان شما کسی هست که به شیوه حکومتداری من اعتراضی داشته باشد؟ از هیچ کس صدائی بر نخاست .. یکی از میان جمعیت برخاست و فریاد زد:« من اعتراض دارم قبله ی عالم.»
پادشاه رو به وزیرش کرد و گفت بالاخره یکی پیدا شد که زبان باز کند.
پادشاه اشاره داد تا حرفش را بزند.
فرد معترض گفت ..قبله ی عالم همه چیز خوب است، این که موقع رفت یک سکه باید پرداخت کنیم ویک سیلی بهمان بزنند و یک بارهم کونمان بگذارند و موقع برگشت هم باز باید یک سکه بدهیم ویک سیلی بخوریم و یک بار دیگر هم کونمان بگذارند خوب است اعتراضی نیست، فقط دم ِ دروازه ی شهر « کون کن » کم است و به همین علت ما ساعتها در صف معطل می شویم. اگر دستور فرمائید تا « کون کن های بیشتری » دم دروازه باشند تا ما اینقدر معطل نشویم سپاسگزار خواهیم بود...
حالا شده حکایت خواسته های انقلابی جماعت.. ایرانی شیعه زده..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر