۱۳۹۲ آذر ۲۳, شنبه





درکه بسته باشد
مگس هم داخل نمی آید 
چه برسد به آدم

دریچه قلبت را باز کن...


***

شعله ها درجان من، می افکند این زندگی
می کشاند او مرا ،هردم به حال ِ بندگی

می زند هرروز ،شلاقم بدست روزگار
خون ِ دل میدهدم ، او با همه بخشندگی


نی رهائی ام توان، از جور او یاری دلا
نی دگر تاب قرارم هست ، نی پایندگی

بس قماری بیش نبود، این زندگی
باختم ای دل تورا، من ماندم و شرمندگی


***


از شرق تا غرب 
جنگ سردیست
و ما در محاصره ی دوقطب یخی 
گرفتار آمده ایم
بیا در این میانه
گرمترین گوشه خاک را بیابیم
تا همدیگر را به آغوش بکشیم.



***


قلمروهای زبانی
برداشته شده
درمرزهای قطعی تقدس
هنوز می کشند
علم موش ها را 
و دین آدمها را

باورهای زمین عفونت کرده اند.
سلامتی هستی
در خطر است

خدا در تیررس نیست
نگران زمینم

به عشق ایمان بیاور...


***


من در این طرف زمین 
مادرم در آن طرفِ سرما
می لرزیم.
دور افتاده ایم ازهم
این وسط 
می چرخد زندگی 
دور خودش گرم

حیف است که دست مادر یخ بزند
آتشی بیاور...


***

وطن من 
چکمه های من است
گه تا زانو در ان فرو رفته ام
برای عبور از چند زمستان 
تا تو...


***

من قبول دارم که
زن شیطان است
چون فهمیده ام که
صفات خدا و شیطان را عوضی نوشته اند...
اگر زن نبود
هیج کس زنده نبود
زن خالق هستی
و هستی
زَن دگی است...

آه هوس ِ شیطنت های کودکی کرده ام.


هژبر
................
( به فرناندو لیما)



***


( به نلسون ماندلا )

قدرت 
خوشبختی نمی آورد
خوشبختی قدرت می آفریند
خوشبختی دوست داشتن است
و
دوست داشته شدن.

دوست بدار...


***


گرفته زندگیم رنگ ِ چشاتو
فقط تلخه ، نیاز داره لباتو

شده روزام پریشون مث ِ موهات
شبام ساکته ، کم داره صداتو


***


اخلاق نمی شناسم
عقلانیت دردنیای من جائی ندارد
برای همین است که نوشته هایم
فاحشه می شوند
و هر شب
لبان کسی را می بوسند...

***


شاعری وجود ندارد 
و چیزی بنام شعر نیست
شاعر توئی
و شعر نگاه توست 
که هر روز تازگی دارد

بقیه فقط حرف میزنند
تکراری
نکاهم کن...


***


به مادرم به زبان ِ خودش


بکه تو دالکه چوپی
وشادی هم وه پاکوبی



بگر دستمال ِ ابریشم
بلرزن برگ و هم ریشم

بکه رقص و بکه بازی
ئرا رولت سرافرازی

که روژ ِ مردنم وخته
مه بی تو مَننم سخته


***


گزوتسک (30)

کودکان ِ گرسنه ی سوری
هرشب، ذهن مرا می خورند
و گنجشکان فراری غزه
دانه های زیتون را
در خیال من نُک می زنند.
جهان در حال معامله است
انسان ارزان شده است.
و ملت ها یکجا فروخته می شوند
هزینه سوخت زمین بالا رفته است.

غروبها آفتاب ِ تشنه
ثبات دریا را می نوشد
زمین همیشه نا آرام است.
شبها
آرامش ِ کاذب ِ کهکشان
در افسردگی افق ذوب می شود
و صبج ها جهنم
در خواب دخترکان ِ بلوچ بیدار می شود.

طعم گرد زمین
در حال پوست انداختن است
وآسمان ِ جهل طوفانی است
به هوش باش...


***



هر زن شوهرداری
روزی عشق کسی بوده
و هر مرد زن داری
روزی شاهزاده رؤیاهای دختری 
که شاید حالا اسمش را هم فراموش کرده...


عجبا که هنوز با همان قیافه به خوابم می آید
بدون شوهر ، بچه ها
و چروک هایش...


***


معشوق یعنی
کسی که مال تو نمی شود
بی وفاست
عذابت میدهد
و نصیب کسی می شود که قدرش را نمیداند...

برای همین است که عاشق
باید خفه خون بگیرد و هیچ نگوید...


***

نپرس این روزا حال ِ من چطوره
نشستم می کنم دردامو دوره

دلم می گه رها کن زندگی رو
که دنیا بس عذاب و مهد ِجوره

***


می گم ای دل ِ بیچاره بسه،کم تو بکن ناله تو سینه
بیا خو کن به تنهائی و خاموش بمون کارت همینه

مکن هی گله از کار شکستن، مکن شکوه ز بیداد
بمون با من و خوش باش ، که هرجا بزنی دنیا همینه



مجو هرگز وفا از آدمیزاد که ندارند دل غاقل
بزن تا فرصتت هست که پژمردن ِ گل رسم زمینه


***


شب است و آسمان ِ پر ستاره
بازم این دل هوای گریه داره

به ساحل میدهد موجی خبر که
دل ِ ماه هم مث ِ تو غصه داره.

***


دل ِ لامصب ِ ما هر روز ِ هفته
چه نا آرامه، هم حالش گرفته

زبس که هرکسی اونو شکسته
شده از خود ِ ماهم دیگه خسته



مث ِ دیونه می کوبه به سینه
چه می دونه که دنیامون همینه

بهش می گم نرو دنبال ِ هرکس
تفاوت هست میان سوسن و خس

نمی فهمه ، می گه فرقی نداره
دلی عاشق نشه زدن نداره


***


برو تنهام بذار ، دیگه ولم کن
تو کم با این چشات، خون به دلم کن

زنی با هرنگاه ، آتش به جانم
تو کم با این لبات، وصف ِ گلم کن



تو لیلائی و خسروئی در آغوش
من آن مجنون ِ بیابانم ولم کن

تو که کامی نمی دی، دیگر چه خواهی
بیا بس کن تو بازی، کمتر خُلم کن

شدم بیمار زبس فکر ِ تو کردم
بکش مارا و یا، درمان ِ دلم کن

همه عمرم به هجران ِ تو بگذشت
برو تنهام بذار دیگه ولم کن.


***

می زندهربار مرا سیلی سرد
زندگی این روزهای پر زدرد

نی بهاری آفتاب و نی قرار
همچون برگی با خزانم درنبرد

***


گروتسک (29)

در تجسم ِ افراط معاصر
که پدیده ها درقانون حل می شوند
باور ِ به عدالت
ناعادلانه ترین توهم بشر است.
هیچ گوسفندی به اتهام ِ ارتکاب ِ جرم کشته نمی شود.
و گاو ، بدون هیچ وکیلی به مرگ محکوم می شود
کهکشان با همه بزرگیش
در نگاه مورچه ای سرگردان
زیر پای تاریکی له می شود
وانعکاس ستاره درشبنم تبخیر می شود
نرمش زمین را گیاه می نوشد.
برای تغییر چشم انداز جهان، هوش تنها کافی نیست.
و زندگی فقط با احساس حرکت می کند.
خیانت یک تفسیر ِ اخلاقی است
خط ِ قرمز ِ خدا
فقط دو آلت است که
که درطبیعت اخلال ایجاد می کند.
سینه ی زیبائی را باید فشرد.
عطر ِگل وحشی از آنست
که دور از قوانین علمی می روید.
و زیبائی طبیعت از آن
که خط کشی ندارد.
در حرکت باش
ماه هم که باشی. شبی پشت ابر گم می شوی
به غیبت عادت کن
زندگی حضور و غیابی بیش نیست....


***


در بی نهایت ِ هستی ی این خلع
زمین درهیچ کس تمرکز نمی کند
بی هدف گردشی ست این دایره ی مجذوب
سفر معنا ندارد
ماندگاری
تخیل ِ غمگین ِ بشراست. 
درحال ِ تجزیه شدن هستیم
من، تو و گُل های یاس
دردهایمان و آروزهایمان
رسیده، نرسیده
نیمه تمام
روزهایمان در خاک.

لحظه ای بیاب
برای عاشقی
قبل از آنکه عشق تجزیه شود..


***


در قاعده هایی که مارا بازی داده اند
به هم می خوریم گاه
و چه زود می شکند سر زندگی
وقتی 
که از کنارهم می گذریم
بی هیچ سخنی.

زبانم
در قیل و قال واژه ها
پیچ می خورد
و گاه احساسم
لای جمله ای که محکم بسته می شود
گیر می کند.
و اندیشه ام از ضربه ی حرفی
خون دماغ میشود.
کوچه های سخن
بن بست ندارند
زیستن با گفتن آغاز می شود
و با تکرار تمام.

حرف تازه ای بزن....


***

زندگی 
بازی عاشقانه ایست
عده ای بازی می کنند و عده ای تماشا

کسی که بازی بلد نیست
درحاشیه می نشیند.

همبازیم را گم کرده ام...


***



گروتسک (28)

کشاورزان ِ نپال
کاشت و برداشت را خوب بلدند.
در فصل جمع آوری کودکان 
محصولاتشان را به موقع عرضه می کنند.
در بازارهای پر مصرف ِ شمال
همیشه کودکی در دسترس هست
دختر و پسرش فرقی نمی کند
مهم کارائی ست
در کارخانه یا فاحشه خانه.

لِنگ های زرد ِ بلوک شرق
تا آمستردام باز شده اند
و شبها
پستانهایش را لیرالیسم لیس میزند.
لذت شرق و غرب ندارد.
تضاد های دیالکتیگ
در« راین » حل شده اند
همیشه عامل درونی تعیین کننده نیست.

معضلات دینی را به باد های شمال واگذارده اند.
هنوز ذرات چرنوبیل در ذهنم فرود می آیند.
هوای نشو و نما حُزن آلود است
باید برگی بنویسم...


***



گروتسک (27)

در صعود
کبوتر چه وقت می گوید که دیگر بس است
پرواز که آخر آزادی نیست
به زمین ختم میشود.

فاصله ی زمین و آسمان را شیهه ی اسبان پر کرده است
بر پشت سواری باید
وگر نه له می شوی.

در خاکریزهای زندگی
تپه ها فقط درجنگ اهمیت پیدا می کنند
و چشم انداز ِ دره ها
در زمان عاشقی.

گردش هندسی زمین پر از قوانین فیزیک است
که برای ارزش طلا کشف می شوند
در جغرافیایی که جاده هایش
غیر منتظره همدیگر را قطع می کنند
راه میانبُری برای رسیدن ِ به تو نیست
عشق من
زمین مازوخیسم گرفته است.
هیچ فصلی دل ِ سنگ را آب نمی کند.
و هیچ کویری منتظر بهار نیست.
پایان هجر فقط مرگ است
اگر عاشق باشی...


هژبر


***


آدمیت پرچم ندارد
برای همین عاشق می شویم...



***



***

شدم وابسته ی چشمات دوباره
دلم شبها همش فکر تو داره

کنار ِ پنجره تا اون دم ِ صبح
نگاشون می کنم مثل ِ ستاره



شده کارم همش یاد ِ تو کردن
نشستن با غمت فایده نداره

نمی پرسی تو یک بار زحالم
عزیزم این چه رسم روزگاره

نمیدونم کجایِ عاشقی را
خطا رفتم گُمت کردم دوباره

بگوالان کجائی و چه حالی
برای کی دل ِ تو بیقراره


***

مث ِ سنگی گرفتار زمینم
دلم می خواد سر ِراهت بشینم

برای دیدنت مثل ِ قناری
همیشه منتظر، یا درکمینم



بیا رد شو نگاه کن زیر ِ پاتو
فقط می خوام که چشماتو ببینم

بیا شبها کنار ِ پنجره تون
که هر شب روی زیبا تو ببینم


***


چند خط شکسته ی نوستالژیک
سالهاست که مرا
به جهل آبادی گره زده است 
که روزگاری 
اجدادم در آن همدیگر را نشخوار می کردند
بریدنی در کار نیست
این گره را هیچ فاصله ای باز نمی کند
وطن
زنجیرستانی است
که در بازار ِ سیاهش
آخرت را معامله می کنند هر روز
نه، اهل معامله نیستم
با چند مشت گِل نمی توان بهشت را خرید.
و هیچ سینه ی گناهکاری
با سیلی مؤمن نمی شود.
رد زنجیرهاکودکی
هنوز شانه هایم را زخم می کند.
بلوغی در کار نیست
بگذار در همین جهنم زمین
من و پروانه ها در عشق هم
خاکستر شویم....


***


حوریان بهشتی
برای جهاد مقدس به حُمص آمده اند
تا در جنگ گرگها
شمشیر هایی که سر کودکان را می ُبرند
لیس بزنند.
مردانگی ام دیگر صبح ها بیدار نمی شود.
پیر نشده ام،
ترسیده است که سر را از تنش جدا کنند
به جرم بیداری....



***

گروتسک ( 26 )

بادهای روزانه ای 
که از بالای قانون می گذرند، 
ذرات باروت را از خاور میانه به آمستردام آورده اند.
اندیشه ام آسم گرفته است
هوای جهان دیگر قعطیت ندارد.
خیابان ها از بی تفاوتی عبور کرده اند.
در روزمرگی زمین
عاشقی نا امن شده است.
و گل تکثر معنایش را از دست داده.
رنگ قرمز از آدمهای رمانتیک می ترسد.
و درختان یائسه
افسردگی را مُسری کرده اند.
برای چه در استانبول تونل زیر دریائی زده اند؟
افریقا ازهیچ تونلی به خوشبختی نمی رسد.
برای غرق کردن تیره بختی
اقیانوس کم هزینه تراست.
چه اهمیتی دارد که در خبرها بیاید یا نه...
سگ های شینگن متمدن ترین سگهاهستند
و آرامش گربه هایش از آنست که می دانند
خوراک کودکان ِ نیمه سوخته ی دمشق نمی شوند.

هیچ شرکت حمل و نقلی نمی تواند
رؤیاهای قاچاق مرا به ساحل امنی منتقل کند
بخاطر گردش ِ هر دور زمین
به اندازه ی کافی رؤیا از دست داده ام.

آه
خوابهایم دیگر خصوصی نیست
سلاخ خانه ای شده اند که هرروز
قصابها آرامش آدمی را سر می برند.
هرشب
لای این پوکه های داغ
جسدهای سرد
و این همه ویرانی که در رویاهایم ریخته است
تو را می جویم
ای عشق....


هژبر


***
ژیل دلوز






--------------------------------------------------
ساز زن 






------------------------------
 سام







------------------------
ونوس افغان




-----------------
زن حامله



--------------------
زن مشک بر






---------------------
 رضا سقائی




-------------

پیکره زن



-------------------

محمود دولت آابدی



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر