۱۳۹۴ تیر ۱۸, پنجشنبه



فرد به مثابه ی متن
اولین ایده فلسفه کریستوا که می تواند راه را به برداشت چند گانه ای از بیگانگی باز کند، فرض سوژه ی سخن گو به عنوان ملتقایی است که در کل، تن و فرهنگ را در خود جای داده و بر خلاف مفهوم « خود» همچون یک متن گشوده، درآشامی و ترکیب یاز کلمات، مفاهیم، تاریخ، زمینه ها و مناسبات است. بنابراین برای تشریح سوژه ای که، به زعم کریستوا هم زبان و سیل کلمات را به کار می گیرد و هم توسط آنها به کار گرفته می شود و هویت می یابد، اشاره به بینامتنی بودن اوست. بخشی از آن به چیزی باز می گردد که باختین آن را غیر مادی بودن زبان ادبی، به عنوان تقاطعی از سازه های متنی می نامد و نمونه هایش را در مکالمه گرائی و گفتار کارناوالی بررسی می کند.
از نظر باختین ، کلام ه چیزی مادی، قطعی و ثابت، بلکه امری پویا و همواره در حرکت و نیز رسانه ی همواره متغیر و سیال تعامل گفت و گویی است. کلام هرگز جذب یک آگاهی واحد یا یک آوای واحد نمی شود، بلکه همچون عملکرد حفظ و رفع، با انتقال از دهانی به دهان دیگر، از زمینه ای به زمینه ای دیگر، از یک گروه اجتماعی به گروه اجتماعی دیگر، از نسلی به نسل دیگر جریان می یابد/ هم باختین و هم کریستوا تاکید دارند که متون نمی توانند از متنیت فرهنگی و اجتماعی گسترده تری که سنگ بنای آنهاست منفک شوند. متن که هیچ معنای واحدی مختص به خود ندارد، هویت خود را از جذب و دگرگونگی متون دیگر بدست می آورد. بنابراین بینامتنیت دیگر بودگی و سرشت زبان در صیرورت آن است. این بینامتنیت سازوکاری دیالکتیکی دارد. سیر امر بی واسطه به و ساطت، همان قوام یافتن بینامتنیت از طریق عنصر دیگر بودگی است.
در بینامتنیت کریستوایی هیچ متنی به صورت مجرب و منفرد وجود ندارد و همه ی متون، حتا متون رئالیستی، معنای خود را نه از ارجاع مستقیم به جهان فیزیکی بلکه از رابطه ی خود با نظامهای ادبی دیگر و بافت های متفاوت بدست می آورند. یعنی همان امر بی واسطه و وساطت ِ هگلی که می گوید هیچ بی واسطه ای نمی تواند به صرف «خود»  هستی داشته باشد. و باید در ارتباط با سایر اجزاء مطرح باشد. این منظر،  متن، به خودی خود یک داده ی بی واسطه و خام ِ هگلی است که برای دستیابی به معنا باید وساطت یافته و خود را نفی کند.
متن باید از خود بیگانه شود تا بیگانگی متون دیگر را بپذیرد، و در سایه ی این بیگانگی است که معنا شکل می گیرد.بیگانگی شرط هر تجربه ی متنی و منشاء هر تجربه ی برون متنی  است. اما همانطور که کریستوا می گوید، بینامتنی تنها منحصر به زبان نوشتاری نبوده و می توان آن را آستانه ی متقاطعی میان فردیت ها و فرهنگ ها دانست. عاملیت مفهوم بینامتنیت در مورد حالات مرزی بیگانگی، مهاجرت، آلوده انگاری و ....نشان می دهد که این موقعیت مرزی و متکثر، در مورد سوژه نیز صادق است، چرا که هویت او هرگز در یک مکان ثبات نیافته و ساختار سوبژکتیویته  اساسآ  وجهی بینامتنی دارد.
 ساختار فرد که مبتنی بر گذر از داده های بی واسطه است، همچو.ن ساختار متن عمل می کند و به دلیل پویایی آن، همواره در حال فراتر رفتن از خویش است، قابلیت گستراندن ِ مرزهای خود و فاصله گرفتن و بیگانه گشتن با خویش که به ایجاد نبوغ و پیشرفت می انجامد.
هرگونه تعاملی مستلزم وجود نظام باز و خود این نظام نیز ثمره ی وجود عناصر ناخودآگاه است که به واسطه ی غیریت، امکان پذیرش تفاوت و دیگری را بوجود می آورند.
.........................

منبع: تن بیگانه / ژولیا کریستوا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر