۱۳۹۱ دی ۱, جمعه





می شود کهکشان بود
ولی 
هیچ نگفت

جیرجیرک بود
ودر گوش جهان 
دادو فریاد بر آورد آهای ای مردم
عمق شب مال من است.

تکه ابری باشیم
به امانت ببریم
قطره ی باران را

می شود آدم بود 
برگ خشکی را دید
در دل برگ گریست.

کودکی شد
با عروسک خندید.
از پس شیطنتی 
سیب کالی دزدید.

می شود
پنجره را باز گشود
و به هوا دست کشید.

می شود روی زمین 
خط پرواز کبوتر
افق سبز کشید.

می شود فیزیک خواند
اصل نسبیت را
بر تن باغ نوشت
با گیاهی رقصید.

می شود در اندوه
زردآلوئی کاشت
وبه رودخانه رسید.

می شودبا کیفی
فلس ماهی ها را
تا دم پنجره ی صبح دوید.

می شود عاشق شد
از لبی شورانگیز
قصه ی وصل شنید.

می شود نیمه شبی سرد
به درها کوبید
داد و فریاد برآوردآهای ای مردم 
جشن یلداتان گرم
دست ما یخ زده است،
بیرون است.

می شود متن نوشت، چیزی گفت
می شود
داد بر آورد به دوست
که زمستان، عجب هرجایی ست.

می شودسایه ی بیدی خوش بود
ودل و باورخودرا 
به قناری بخشید.

می شود با اندوه 
آدمی بود و دمی آدم شد


هژبر- یلدای 1391 لاهه


------------------------------------------



بگذار
غصه هایم را جای امنی بگذارم
می آیم

حمتن می آیم
و
 آن رختِ سپید را که بهم می آمد
بر تنِ
تمام سیاهی هایم  می پوشانم.
تنها می آیم
تمام سوالهایم را جا می گذارم
برای هم خانه ام
سبک می آیم.
آه
چقدر هوس آغوش ات کرده ام
نیستی...

هژبر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر