۱۳۹۴ دی ۱۴, دوشنبه


foto van ‎هژبر میرتیموری‎.

سوالاتی که اسپینوزا را وادار به نوشتن رساله الهی سیاسی کرد( 1665 )
 چرا مردم عمیقا نامعقول هستند؟ چرا درقبال بندگی خویش مغرورهستند؟ چرا برای بندگی شان چنان می جنگند که گویی همان آزادی شان است؟ چرا نه تنها کسب آزادی، بلکه تحمل آن نیز برایشان دشواراست؟چرا دین که به عشق و سرخوشی دعوت می کند، ملهم ازجنگ و تعصب ونفرت، بدخواهی وندامت است؟

***

اگرشیشه می شکند، تقصیرسنگ نیست.
 جنس خود شیشه شکستنی است.
هستی میدان برخوردهاست
 هژبر

***

همه آدمها شاعرند. 
فقط بعضی می نویسند وبعضی نمی نویسند.
 هژبر


***

رو مگردان ازجهانی کو بگردد روبه رو
می کند روزت سیاه وهم سپیدت موبه مو
همچو قطره، رو بگرد با گردش او جوبه جو
ورنه گردت میرود با گردوخاکش کو به کو
 هژبر

foto van ‎هژبر میرتیموری‎.

چیزی بنام استعداد وجود ندارد.

فقط تمرین و تمرین و تمرین..
 هژبر


foto van ‎هژبر میرتیموری‎.

بعضی آدما وقتی می میرند، مثل سنگ فقط دفن میشن، 
 بعضی مثل بذرند، تا دفن نشن سبز نمیشن.
هژبر


وقتی جامعه ای ازعلم وعلوم وعالم، ازدانش و دانشورودانش پژوتهی، آگاهان ِ آگاهی بخش اش آگاهانه به بندو داروتبعید وسکوت محکوم. وقتی که روشنی وروشنگرش به انفاس جهل وجاهل خاموش. وقتی که فرهنگ وفرهنگی به فرنگ وفرهنگ بی فر، هنگ کرده ودرآن هنگ هنگ نظامی رژه میروند.هنرو هنرمندش، نرونرمند ونرانگی خلق می کند، کتاب وکاتبش، کذب وکاذب وکاسب، ازسخن وسخنور ودانش، جزخن وخنده و خندوانه باقی نمی ماند. 

 وقتی که روزنامه هایش،جزروزهای پرازنام های روزانه وبرگ برگش نامه های روزی آورحکومتی و حکومتش زورنام هایی که به زرو زورنام گرفته اند.وقتی رسانه ملی اش، ترساننده ی ملی وملیتش لیلی به للویش گذاشته اند، تهی ازملیت و سرریز از ملا شده است. قوم وقومیتش به قم وصل می شود،هرقوم قمقمه ای خون. 
 درجامعه ای که ادب وادبیاتش بیت بیت توسط بیت نوشته می شود. شاعرش شُرشُر، شرازبرش گسیخته و رعشه براندام می نویسند وسیاسی اش، سی بازی سیاه بازی می کند. وکیلش کیلو کیلو حکم اعدام حمل می کند. حکمت حاکمانش جزمحکومیت حکیمان و جهل وجاهلی برای مردمانش نیست. 
فقط یک پرسش می ماند:« آیاچنین ملتی نوشتن نیاز دارد؟ 
 هژبر


foto van ‎هژبر میرتیموری‎.

- آقا اجازه، قانون اساسی یعنی چی؟

- یعنی قراردادی مابین دولت و مردم 
- چه قراردادی؟
 - این که اگرمردم خطایی کردند، دولت آنهارامجازات کند، اما اگر دولت خطائی کرد، مردم این حق را ندارند که دولت را مجازات کنند.
- این قراردادرا کی درست کرده؟
- دولت درست می کند به مجلس میبرد و آنجا نمایندگان امضاء می کنند.
- نمایندگان کی هستند؟
- نمایندگان کسانی هستند که خود مردم بعنوان وکیل انتخاب می کنند؟ 
- خوب اونا چرا امضاء می کنند؟
- اینو وقتی بزرگ شدی خودت می فهمی.....
 هژبر


foto van ‎هژبر میرتیموری‎.
به مشعل خان
 فروشنده ی دورگردی به روستایی شد، زیر درختی بساطش را پهن کرد و کالایش را جارزد. حکیم کوری از آنجا می گذشت، پرسید: چه می فروشی ای دوره گرد؟
گفت: چراغ آورده ام ، چراغ..
حکیم گفت: مگر نمیدانی اینجا روستای نابینایان است و آوردن چراغ به اینجا برای اهالی توهین بزرگی ست. هرچه زودتر بساطت را جمع کن و از اینجا برو تا لگد کوبت نکرده اند.
دوره گرد بساطش را جمع کرد، چراغی را به شاخه ی درخت آویخت، شاید روزی کودکی بینا زاده شود و از آنجا رفت.
هژبر/ از مجموعه حکایت ها/2012



foto van ‎هژبر میرتیموری‎.

بچه که بودیم. پدرم هروقت مادرم را کتک میزد. درحالی که نفس زنان می آمد بنشیند می گفت رحمت برپدرت شوپنهاور..ای روحت شادشوپنهاور.. ما بچه ها فکر می کردیم شوپنهاوریعنی کتک. یاحداقل یعنی کتک زدن مادرم. بعدن که بزرگترشدم آثارش را که خواندم وفهمیدم که علاوه برزن ستیزی بیمارگونه اش که به دوران کودکی اش برمی گردد. فیلسوف ارزشمندی است. اینطوربود که فهمیدم همه چیز نزدهیچکس نیست وهیچکس همه چیزنیست...

foto van ‎هژبر میرتیموری‎.

اگربه آن دوران برگردم، باز به کوچه میروم و ازکف کوچه گل جمع می کنم و دوراز چشم پدرم دزدکی به راه پله می رم و تانیمه شب گلبازی می کنم. باز سرکلاس سعی میکنم قاروقور شکم ِ خالی ام را بغل دستی ام نشنود. بازوقتی که بعداظهردوباره به مدرسه برمی گردم ، دروغ بگویم قرمه سبزی خورده ام. بازبه همان دخترعاشق می شوم. بازنامه هایش راصد بارخواهم خواند، بازازکتک های پدرش نمی ترسم وهرروز سرراه مدرسه اش می روم. و بازبعدازعروسی دادنش مریض می شوم وشبها ازخانه بیرون میروم و زیر باران گریه می کنم تا کسی اشکم را نبیند و بازسال دوم تجربی رفوزه خواهم شد. 

 بازتابستانهابه تهران میرم وکارگری می کنم وشبها دورمیدان شهیاد با کارگران روزمزد تانیمه شب خواهیم رقصید.و شراب شاهانی خواهیم خورد. بدون شک درچاتاناگاه گارسون شخصی« واروژ» خواهم شد و درهمان رستوران عاشق دخترپیراهن حنایی خواهم شد وجمعه هاباهم درپارک شاهنشاهی سون آپ خواهیم نوشید. 
 اگربه آن دوران برگردم بازهمه دخترانی که تا قبل ازازدواج بوسیده ام را می بوسیدم. باز و باز و بازعاشق می شدم و بازاولین تجربه سکسم با یک روسپی اتفاق خواهد افتاد، بازعاشق زیباترین دخترشهرخواهم شد وبا او ازدواج می کردم باهم دوتافرشته بدنیا می آوردیم و باهم ازایران فرارمی کردیم وبه هلند می آمدیم وباز وقتی می دیدم که می تواند سرپای خودش بایستد. تحصیل کرده شغل مطمئن دولتی دارد، باز شرخودم را از سرش کم می کردم و از اوجدا میشدم.بازچند سالی براش گریه می کردم. بازشبها دلم برایش تنگ میشد. نگران خوشبختی اش بودم باز با خودم عهد می بستم تا اوکسی را پیدا نکرده، هرلذتی برمن ممنوع است. اما باز وقتی خاطراتش به یادم می آمد، باز بخودم می گفتم چه خوب که از او جداشدم...
 هژبر



مشدی شاملو
درهستی هیچ کس وهیچ چیزآنقدر مقدس نیست تا ازنقد برحذرباشد.جهان ما واندیشه ما با نقد ساخته شده وحرکت کرده است. باوربه متافیزیک رانمی توان صرفن دربینش دینی و توحیدی یافت. متافیزیک یک نوع نگرش به هستی، پدیده هاو مناسبات میان آنهاست. باوربه نیروی یا نیروهای فراطبیعی و فراواقعی و فرا زمینی که هستی مارا ساخته و نظم داده است، متافیزیک همان مدلولیست که ازجهل وجاهلیت برای بشربه ارث مانده است. با تداوم پروسه ی رنسانس که درقرن دوازده میلادی آغازو با دوران روشنگری تداوم یافت، انسان برای اولین بارتوانست مکتوب وعلنن به نقد و تفکرمستقل و رد این توهم (متافیریک) بپردازد. اما متاسفانه تاکنون این نگرش هنوز زنده ودرقوالب واذهانی نیز که خودرا روشنفکر میدانند حیات دارد. اگرچه هنوزتعریف روشنفکر بطور واضح دراذهان جانیفتاده است. امابا توجه به سیرشکل گیری وظهوراین واژه که در دروان روشنگری به افرادی که ازنگرشهای جاهلیت و تعاریف دینی جدا شده وبا تکیه بر ابزارعقلی وعلمی به مباحث فلسفی و سیاسی وغیره می پرداختند گفته میشد. پس روشنفکرکسی است که ازتاریکی جهل و دین و ساختار فکری دینی جدا شده است. دراین نوشته مختصر وگذار نه قصد نقد شعرشاملو که نظریات ادبی اوست..با پوزش ازخانواده محترم آن خواننده مردمی..
شاملوعلاوه ازشاعری درمقام یک نظریه پردازادبی و روشنفکرادیب بعنوان یکی ازنمایندگان روشنفکری ایرانیان حداقل اینگونه معرفی شده و درمیان طرفداران و روشنفکران تاحد تقدس نیزپرستش وگاهن اوراحضرت شاملویا شاملوی بزرگ (فرا انسان)خطالب می کنند. اما ریشه ی این تقدس گرائی و بزرگنمائی های متافیزیک را باید درمیان توده ی دین زده و تقدسگرا که ساختارفکروفرهنگش راتوسط دین شکل گرفته است یافت یا خود شاملو؟
کافیست به چند نمونه سخنان خود شاملو چه نوشتاری و چه شنیداری اندکی دقت کنید. او درمصاجبه ها و نشست هایش در پاسخ گفتن این که چه موقع شعرمی گوئید می گوید: « خودم نمیدانم. وقتی شعرمی گویم من نیستم. لحظاتی که من شاعرم خواب هستم. من نه ذهنن و نه وجودن توی این فضا نیستم. موقع سرودن شعر یه کس دیگه اش جای من حرف میزنه. شعر خودش نوشته شده به من الهام میشود. من فقط پاکنویس اش می کنم» و درجای دیگرمی گوید:« یک کسی هست که توی گوشم شعرکامل را می گوید. من از قبل اصلن روی این شعر فکر نکرده و یا قصد نوشتن اش را نداشته ام.»
در حالیکه شعر یا سخن ادبی نتیجه تفکر ، خلاقیت و اندیشه خلاق و آگاهی است. 
در پاسخ تقوائی که این حالت از اول بود تا به مرور اینطور شده؟ می گوید:« اگر من قرار بود به مرورپرورده بشوم امکان نداشت. می پرسند چرا؟ می گوید:« به همین دلیل که عرض کردم. ( الهامات آسمانی، ارتباط با دنیای عالم غیب). 
درادامه پاسخ درمورد مطالعاتش می گوید:«گاه من یک چشمم بسته است و یک چشمم باز باچشم بسته می خوابم و باچشم باز مطالعه می کنم یا می نویسم. او با یک کلام تمام شاعران ماقبل خودرا رد ومی گوید: « هزار سال همه آمده اند همدیگر را تکرار کرده اند..» و چه قضاوت ناعادلانه و نابخرادانهای. بی آنکه به بازی های شگرف زبانی مولوی که شاید قرنهای دیگر زبان فارسی قادر به تولید چنین زبان ژرفی نباشد و یا بی آنکه به ساختار ادبی و زبانی حافظ و آن بازیهای پیچیده بی نظیرو آگاهانه او اشاره یا توجهی داشته باشد و یا اینکه بگوید خوب موزون و قوالب زبانی موزون هم صداهایی هستند درمیان دیگرصدایهای ادبی و زبانی ما که هرکدام اهمیت و ارزش خاص خودرا دارند. می گوید:« حافظ کاری نکرده جزجمع آورده تمام تصویرهایی که ماقبلان او گفته اند و با اعتراض می گوید که چقدرگل و سرو وبلبل. می گوید که حافظ هیچ خلاقیتی در زبان نداشته جز تکرارکلیشه های تکراری ماقبلان.
اوهمین عقاید مسموم کننده و نابخرانه اش را قبلن نیزدرجمع دانشجویان امریکا که ویدئوی آن موجود گفته ودر پاسخ دانشچوئی که توده هایی که اشعارشما را نمی فهمند چه راهی ییشنهاد می کنید؟ او به جای اینکه بگوید خوب ادبیات ما یک ادبیاتی غنی و مملوازگونه های زبانی متفاوت است. یک رنگین کمانی متنوع است. صداهای متفاوتی در آن برای هرسلیقه ای درآن هست. هم به مردم توهین می کند وهم به معلولیت جسمی یک هنرمند مردمی، او با همان زبان و منش لات منشانه و نگاه از بالا به پائین و اشرافی اش می گوید:« بروند اون آغاسی شله که دستمال می گردونه را بشنوند. 
آیا هدئف ادبیات غیرازساختن فرهنگ و زبان انسانی است و آیا این سخنان شاملو ازیک فرهنگ انسانی و انساندوستانه برخاسته است؟ او با تعریفش ازهویت ملی  تاکید برحفظ آن به شکال ناسیونالیستی اش، برای من شکی باقی نمی گذارد که اورا دردسته شاعران سنتی باافکارسنتی دینی قراردهم. او درخصوص هویت ملی می گوید:« اصلن چه جوری میشه بدون هویت زندگی کرد، آخه مگه میشه یک هویت چند هزارساله را تا پاپاسی آخرباخت؟
باید پرسید کدام چندهزارسال هویت؟ هزاروچهارصد سالش که اسلام و مغول وصفوی و ترک و روس و انگلیس و امریکا وغیره بوده. قبل ازآن نیزحکومت موبدان و قتل عام های و گردن زدن ها و زنده بگورکردنها و مغلوب کردن زبان های بومی و قومی بزور سر نیزه وهمیچنین تجاوز و تسخیر و بند توسط روم و یونان.
درپاسخ به سوالی که کدام شاعرراغیر ازخودتان قبول دارید. ازپاسخ طفره میرود ومی گوید گاه شعری که خوانده ام وخوب بوده احساس کرده ام که خودم آنرا گفته ام... یعنی فقط او شعرخوب بلد است و دیگران همه چرند می گویند.او در رابطه به هنر وتعهد می گوید:«هنرمند غیرمتعهد برای من اصلن پشیزی ارزش ندارد. درحالیکه دراین مورد هم مناسب بود که حکم صادر نکند وهنر غیر سیاسی هم هنر و نوعی ازهنر است و هنر سیاسی محصول دوران خاصی از تاریخ است. شاملو درصدها موارد نوشتاری و شنیداری سخنانی بر زبان رانده و در مقام نظریه پرداز ادبی مهملاتی گفته است که اورا در دوران سنتی و پیشامدرن جای میدهد. آنچه اهمیت دارد اینکه بدون تعصب و پیشداوری به نقد گذشتگان مان بنشینیم.
هژبر.


foto van ‎هژبر میرتیموری‎.

اگر بوکوفسکی فارسی می نوشت همان اوایل جوانی خفه اش میکردند وامروزادبیات جهان چیزی کم داشت. 

 تایکی دوساعت ازفیسبوک دورمی شوی تا بروی چرت و پرتی بخوانی یا گهی بخوری برمی گردی می بینی با کامنت های بیمارگونه شان سیرفحش ات کرده اند که چرا در نوشته ها یا داستانت ازکیریا کس نام برده ای.بدون اینکه بدانند یا زحمت فکرکردن به خودشان داده باشندکه چرا نباید اسم برد. کیریاکس چه کم ازچشم وابرولب دارد. مگرهمه ماحاصل همین کیروکس نیستیم؟ این تبعض وسانسوراین دوعضو درنوشتار و ادبیات تا کی؟ شمامسلمان هستی باش، شما ادبیات را با اخلاق دینی که توی مغزتان کرده اند می خوانید، بخوان. اما بگذارقلم من آزاد باشد.نخوان مرتکب گناه نشو.در دنیای من ونوشته های من همه پدیده های هستی حق برابرحیات دارند وکیروکس هم همان حق که چشم ابرو لب یار...چهارده قرن این اعضا درادبیات ما سهمی نداشته اند بس است



foto van ‎هژبر میرتیموری‎.

روبات های جهان متحد شوید
پس ازجنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم بودکه جهان وجهان اندیشه را دگرگون کرد، وحال پس ازانقلاب صنعتی اول، اتقلاب صنعتی دومی آغاز گشته است تاجهان وجهان اندیشه را دگرباره دگرگون کند.
باروند روبه گسترش روباتیزاسیون (جایگزینی روبات ها به جای نیروی انسانی ) که پروسه ی تولید به نیروی فیریکی وانسانی کمترنیازمند است وکالابا دقت وکیفیت بیشتر، سریعتروارزانترتولید می شود، مشاغل متفاوت وبی شماری درمعرض محوشدن در عرصه تولید وصنعت قرارگرفته اند وجهان وارد دوران تازه ای می شود، جهانی که در آن ماشین هایش بدون راننده، رستورانش بدون پرسنل انسانی.پمپ بنزین هایش، فروشگاههای دیجیتال که با ازطریق نت کالای خویش راعرضه می کنند.( webshops) وپس ازخرید توسط بهپادها به هرآدرسی تحویل و پست می شوند. قطارها و وسایل حمل و نقل دیجیتنال و بدون راننده وخدمه، دکتروجراح های دیجیتال وسخن گو( روبات).کتابخانه های دیجیتال، کارخانه جات ومراکز تولیدی وآزمایشگاهی بدون کارگرزنده، پرینترهای هوشمند که هرپل وساختمان و بنایی را درهرابعادی و درکوتاهترین وقت ممکن باکم هزینه ترین، دقیق ترین اصول فنی پرنیت می کنند، روبات های هنرمند، نقاش ومجسمه ساز و روبات هایی که درمراکزتفریحی وموزه ها بازدید کنندگان را راهنمائی وهمراهی می کنند و روبات هایی ثابت ومتحرکی که در پذیرش ادرات وسازمانها و ادارات بعنوان منشی وماموراطلاعات ایفای نقش می کنند. روبات هایی ورزشکار درمیادین ورزشی ومسابقه، روبات های پزوهشگر، روبات های آشپز، کشاورز، که درباغ ها، باغچه ها وگلخانه ها ومزارع کشاورزی بدون توقف مشغول کاشت، نگهداری وبرداشت محصولات هستند.و...
این روندامروزه دربیشترکارخانجات ومراکز خدماتی، کشاورزی، دامپروری و تولید صنعتی بزرگ جهان مانند بنز، اسکانیا، جنرال موتورز، بوئینگ، وفیلپس واپل وصدها و شاید هزاران کارخانه دیگر بوقوع پیوسته ودرحال گسترش است، کارخانه فیلپس درسال اخیراعلام کرد که تعداد دوسوم کارگرانش رابا روبات ها جایگزین کرده است ودرسال 2016 تعداد روبات هایش به بیش ازهزاروپانصد نفر رسیده است.
مدارس ودانشگاهها و بانک های دیجیتال ، محو سکه واسکناس در سیستم بانکی و تجارت (خرید و فروش) بعنوان واحد پول وداد وستدد و وجایگزینی یک aap بعنوان واحد ارزش پولی و مالی. بدون شک درچنین جامعه ای نوع وترکیب دولت ها نیز دچار دگرگونی وبسیاری از وزارت خانه ها، سازمانها، ادارات، و مراکردولتی وخصوصی بلا استفاده، محو ویا ناپدید خواهند شد.
این روند روباتیزاسیون نه تنها در حوزه صنعت وتولید صنعی وعلمی، بلکه به حوزه های خدماتی، تحقیقاتی وآزمایشگاهی نیز درحال رشداست. براساس پیش بینی ها تا دوسه دهه ی دیگر( آینده) دو سوم کارگران کارخانجات صنعتی، تولیدی وخدماتی اشتغال راتحت شعاع جدی وبا افزایش نرخ بیکاری بازارکاررا دچار بحران خواهد کرد. این رخداد که می توان از آن بنام انقلاب ضنعی دوم نام یرد اگر چه برای صاحبان سرمایه و تولید کنندگان افزایش سود وبهروری مالی را درپی خواهد داشت، اما بردیگراقشارجامعه وبخصوص کارگران قشر متوسط و پائینی جامعه تاثیری مخرب خواهد داشت وازهمه مهمترهمانطورکه دربالا اشاره شد تاثیر این روندrobotisering صرفن درحوزه ی صنعت وتولید وخدمات نخواهد ماند، بلکه فلسفه وعلوم بنیادی علمی و نظری را نیز به چالشی جدی کشیده ودگرگون خواهد کرد. درجهانی که دیگرطبقه ای بنام کارگران و زحمتکشان درآن وجود عینی وعملی نخواهد داشت وحضورآنان در روند تولید محو ویا درحال محو شدن است. کاربرد بینش های همچون سوسیالیسیم، اتحادیه وسندیکای کارگران، احزاب چپ و..غیره دچار دگرگونی، محو وبه تاریخ خواهند پیوست. درچنین جهانی تضاد طبقاتی نیزدرتعریف کلاسیک آن دگرگون وآرایش وتعریف تازه ای از طبقات شکل خواهد گرفت، درپی این دگرگونی (انقلاب صنعتی دوم) مشاغل نو، تازه تر نیزظهورخواهند کرد که جابجایی و زلزله ای دراصول ارزشی واندیشه ای را درپی خواهد داشت. مقولاتی بنام استثمار، بهره کشی، مبارزات طبقاتی وعدالت خواهانه، سازمان انقلابی و..غیره درتعریف مارکسیتستی یا دیالکتیکی آن رنگ باخته، محو وبه تاریخ خواهند پیوست. مبارزات انسان برای عدالت به حوزه های دیگرتغییرخوهاد کرد.
اگرچه این روند به معنای این نیست که پروسه تولید وخدامات بطورقطعی از نیروی انسانی بی نیازخواهد شد، چراکه همواره دربخشهایی حظورونقش انسان لازم وغیرقابل انکارخواهد بود. اما مشاغل جدیدی این نقش را بعهده خواهند گرفت. بیشترین کاربرد نیروی انسانی درحوزه برنامه ریزی و نرم افزاری وIT و مدیریت وطراحی متمرکزو گسترش خواهد یافت. این روند همچنان برقانون اساسی واجتماعی واخلاقی جوامع و ترکیب بافت وساختار دولت ها نیزبی اثرنخواهد بود.جامعه ونظام تازه نیازمند قوانین و اخلاق وآداب تازه است. بدون شک شماری ازوزارت خانه ها ، سازمانها، ادرات ومراکز دولتی بلا استفاده ومحو خواهند شد.
اعلام خبرکارتل فیلیپس درخصوص افزایش روبات های مولد دراین دورانی که کارگران درحال محو شدن و جایگزین شدن روبات هاست، سوالی مطرح است که احزاب چپ وسوسیالست آیا هنوز شعار گارگران جهان متهعد شوید را بر زبان و رویای تشکیل جامعه ی کمویستی و حکومت کارگری( پرولتری) را در سر می پروانند؟ برنامه آنان برای چنین آینده ای چیست؟

هژبر


foto van ‎هژبر میرتیموری‎.

دکارت معتقد بود که ازیک سوبدن منفعل( کنش پذیر) وازسوی دیگرذهن فعال( کنش گر است)وبراین باوربود که وقتی بدن فعال است ذهن صرفن منفعل است اوبرهمین اساس ذهن را بربدن ارجح می دانست.
اما اسپینوزا درنقد گفته دکارت الگوی بدن را ارائه می کند ومیگوید: ما هنوزدرست ودقیق نمیدانیم که بدن قادربه چه کارهایی است وچه توانایی دارد. درتشریح تزمعروفش « موازی نگری»( ذهن وبدن راهمزمان دیدن) می گوید«آنچه در ذهن کنش است ضرورتن دربدن نیزکنش است وآنچه دربدن شوراست ضرورتن درذهن نیز شوراست». او در ادامه می گوید:«هرتصوریاهرذهنیت را نسبت های سرشت نمایی می سازند که اجزاء همین بدن، اجزاء همین تصور را شامل می شوند. وقتی بدن ما با بدن دیگرمی آمیزد احساس سرخوشی می کنیم. اما گاه یک بدن انسجام مارا متلاشی میکند. پس درهردوصورت هرآنچه برسربدنمان می آید برسرذهن مان نیزمی آید و بلعکس. یعنی معلول یک بدن بربدن ما. یک تصوربرتصورما.هرفردی نسبت های خودش را دارد. اما گاه این نسبت ها که باهم می آمیزند، نسبت های همدیگر را تلاشی وبهم میزنند.
پس با توجه به نظراسپینوزا یک بدن خوش، ذهنی سرخوش وهرذهن سرخوش بدنی سرخوش، یک ذهن سرکش، بدنی سرکش می آفریند. نیچه هم دراهمیت رابطه ی ذهن سرخوش می گوید:« افسردگی به انسان فرصت اندیشیدن نمی دهد، بنابراین برای اینکه انسان نادان بماند باید اندهگینش ساخت.»اوبا تایید نظریه اسپینوزا«وآنچه دربدن شوراست ضرورتن درذهن نیز شوراست» میگوید:« انسان دردمند ازخوشی دوری می کند.»
قدرت ودین همواره با دوچیزدرستیزبوده و آنان را تهدیدی برای موجودیت خویش دانسته اند. آگاهی و شادی. ازآنجا که درجامعه همواره مسئله اطاعت وسرکشی است ومادامی که اندیشه آزاد وسرزنده باشد،هیچ سازشی درکارنیست وسرکشی اجتناب ناپذیراست. دین وقدرت تلاش کرده اند ومیکنند تا ذهن را افسرده وبا تزریق اخلاق ودستورات اخلاقی واندوه اوربراساس قوانین دوالیستی خیروشرافسرده وضعیف، مریض وبی حرکت کنند تا بدن ها درکنترل بمانند. چرا که ذهن آگاه حرکت دارد، امید دارد، سازش ناپذیر است وسرکش است. همه توان خویش را براین نهاده اند تاحدود و مرزهای اندیشدن را به کنترل خود درآورد وحدود آنرا درمیان مرزهای امن قانونی وشرعی نگاه دارند. هر اندیشه وکنش اندیشیدنی که خارج ازحدود معین قانونی ودینی را امری مجرمانه و شر( کفر) و مستلزم جزا تعیین کرده. پس برای کنترل بدنها لازم است اندیشه( ذهن) را به کنترل آورد ومطیع ساخت.
نتیجه: قدرت ودین همواره ازاین رابطه ذهن وبدن چه ازنوع دکارتی و چه ازنوع اسپینوزائی ونیچه ای اش برای کنترل وبهره کشی ازتوده ها بیشترین سودرا برده اند و اهمیت آنرا خوب دریافته اند. اسلام بخصوص فرقه ی شیعه که اهمیت این امر را دریافته همواره برآن است که ذهن هارابا تزریق اندوه وپیوند آن بااندوه بعنوان یک ثواب و ارزش، ذهن را افسرده واندوهگین و فاقد شادی، امید وحرکت کند. تابدن ضعیف وذلیل، ضعیف، قابل کنترل ومطیع باشد. برای همین دردین همواره دردمندی واندوهگینی رواج داده می شود.زهد پرستی نیز ازهمین مقوله است.وبی دلیل نیست که اولین کاری که دراولویتشان پس ازفتح وتسخیریک جامعه، بستند و نابودی مراکزعلمی و آگاهی بخش، پوشاندن بانوان از نگاه مردان و حرام کردن موسیقی و ورزش ودستگیری وخفه کردن و قتل وخاموش کردن هرصدای دیگروگسترش مراسمات دینی وعزاداری و ساختن امامزاده های بی حد وحصر ریزودرشت. روضه خوانی ها وشوهای اشک ریزی وافسانه های تراژدیک.
نتیجه بیش ازسه دهه این تلاش برروی ذهن ایرانیان همین سستی، کاهلی وبی حرکتی و بی تفاوتی، ناامیدی نسبت به فجایعی است که هرروزشاهد آن هستند.و بازهم مانند افسون شدگان هربار که لازم است درجهت اجرای دستورات آنان مانند جیوانات تربیت شده سیرک درعالم خلسه به حرکت درمی آیند.
هژبر


***

کشورمن پاسبانش شاعر و شاعرش سپوری است که پوست خربزه هم گیرش نمی آید وچکاوک هایش گدائی می کنند وگدایش به خداهم دیگر نمازنمی برد وامامش مجانی برمیت نمازنمی خواند. زنده گانش درگورو گورستانش پراز زنده بگوران است. 

 کشورکه می گویند مال من است، سنگفرش کوچه هایش سرنگ است ومورچه هایش هم معتاد هستند. سگ هم درخیابان هایش امنیت ندارد. تاریخش سنگ است و سنگ ها آزادانه آزادی خواهان را سنگسار می کنند. اما روی دیوار توالت هایش برای نوشتن وهم برای خواندن تاریخ ، تا بخواهی آزادی هست. درکشورمن همیشه منتظرآمدن کسی است کسی که مثل هیچ کس نیست. ناجی شان را ته چاه می جویند و قهرمانانش اصغر قاتل است و نادر شاه. و سلیمانی ها و لاجوردی ها و ...هستند
 مازاروتی و پورشه سوارمی شوند، شامپوهای گران مصرف میکند. سفره های مجلل می چینندو لباس شان راهرروزاتو میکنند، اما با دست کونشان رامی شورند. به اروپائی ها می گویند کون نشور، اما آرزویشان سفر به اروپا است واز رفتارآنها تقلید می کنند. درسفرحج نیچه وخیام می خوانند. برای حل مسئله ریاضی فال میگیرند. بهشت رازیر پای مادرمی بینند اما زن برایشان موجودِ ضعیف العقلی است که چهارتایش برابریک مرد است. شتررا نفرحساب می کنند. مادررامی پرستند اما رکیک ترین فحش ها را برای مادردرست کرده اند. کشور و یک پارچگی آن را دوست دارند اما قومیت همدیگررا مسخره می کنند. نظم و زمان برایشان بی معنی است اما.برای سکس وعشق بازی شب خاصی تعیین کرده اند(شب های جمعه)بدون بسم الله زیپ شان را پائین نمی کشند. دوستت دارم کلمه ایست که مرد را ذلیل می کند. با تضمین یک توبه، هزار گناه رامجاز میدانند. نه تنها قبرکه بهشت را هم می خرند با صدقه. گرانترین مبلمان رامی خرند اما روی زمین می نشینند. مهمانت می کنند، اما می نشینند سریال نگاه می کنند. همه آزاداندیش و دمکراسی خواه هستند اما با کمترین انتقاد جلاد می شوند. می گویند 2500 سال تاریخ پُر افتخار داریم اما فراموش می کنند که 1400 سالش را در اسارت هستند. خودرا باهوشترین ومتمدن ترین ملت دینا میدانند اما ابتدایی ترین حقوق انسانی خودار نمی شناسند. 
عجبا که این همه مهربانی هم دارند و سخاوتمندند....






یا فیلسوف نیستی یا پیرو اسپینوزا هستی( هگل)
انسان موجودی کنش گر است. کنش یعنی حرکت و فعالیت جسمی و ذهنی به جلو. در چارچوب و حفظ مناسبت های آدمی با جهان هستی.. کنش همان چیزی است که مناسبت های ما را با دیگر پدیده ها و جهان ِ هستی می سازد، و مطابق می کند. 
کنش مجموعه فعالیت های جسمی و ذهنی( عمل، فکر و احساس) ماست. هر انسان برای کنش درهستی، شیوه و روش و رویکردی( دستورالعملی) را برمی گزیند. علمی، فلسفی ودینی ( دینی و غیر دینی)  این روش ِ برگزیده، چارچوب و قوانین و مرز ِکنشگری مارا تعیین می کنند. که با علامتهای خوب و بد ( خیر و شر) برایمان مشخص کرده اند و مابه آنان باور آورده ایم. 
خوب و بد ( خیر و شر) همه آن چیزهایی است که کنش ما و مناسبت مان را با کسی یا چیزی و یا با پدیده هایی که به هستی ما مربوط می شوندبه مخاطره انداخته و یا تهدید و یا بهم میزند. بهم خوردن مناسبت هاموجب انحراف و وقفه درحرکت به جلو در مسیر رستگاری ( هدف) ما می شود. بهم خوردن مناسبت ها برای ما تولید تاثر و شور ( غم واندوه) می کند. در حالی که هر وضعیت یا چیزی که باعث حفظ، تحقق، تحکیم و تضمین مناسبت های ما با جهانمان شود ، برایمان موجب سرمستی سرور و شادی ما می شود.
کنش مارا « هدف » وهدف مارا « خواست » ما تعیین می کند. براین اساس انسان همواره تابع خواست است و با هر کنش  در جهت عملی کردن خواست یا خواست ها است.
خواست یک صورت واحد ندارد.  می تواند تمایلی از « نبودنی به بودن » و یا از « بودنی به نبودن » باشد. در هردو صورت خواست ها، کنش مارا تعیین می کنند.  
در باور دینی « کنش » حرکت و فعالیتی است در جهت «خواست قدسی» رسیدن به خدا و رستگار شدن و در نهایت خواست رسیدن به ( بهشت ) است. پس هرآنچه این امر و پروسه ی ( کنش) را تهدید و مناسبت ها را مختل کند بد وشر و هرآنچه در جهت پیشبرد و تحقق آن باشد و مناسبت ها را تحکیم و تضمین کند خوب و خیر است.
پس از ظهور کپرنیک و سپس گالیله و تایید نظریات او در مورد مسطح نبودن زمین و رد این تعریف دینی که بر اساس گمانه زنی های جاهلانه بود ثابت کردند که زمین مرکز جهان نیست و کرات دیگری نیز وجود دارند. باعث روی آوری انسان به علم و علوم طیبعی گردید تا همه پدیده های هستی و روابط آنها را با یکدیگر و رابطه مارا با پدیده ها را براساس اصول علمی بررسی و تعریف و بشناسد. دکارت برآن شد تا با تکیه بر خرد و اندیشه و علم. نظم نوینی را پایه ریزی کرده و خیر و شر و خوب و بد را بر اساس نظریات علمی و تجربی بر اساس قوانین دوگانه بنا و دسته بندی کند. او حتا بر آن شد تا با تلاشی عبث وجود خدا را براساس دلائل علمی اثبات کند. که نظریات او توسط اسپینوزا مورد نقد جدی قرار گرفت و اسپینوزا ثابت کرد که برای  اثبات و درک حالات هر چیز باید خود آن چیز وجود داشته باشد. و به زبان دیگر چیزی که وجود ندارد نمی توان آنرا نیز بررسی و یا درک کرد.
اسپینوزا خوب و بد و خیر و شر ِ دینی و دکارتی را نیز مورد شک و انتقاد قرار داد و گفت چیزی بنام خیر و شر وجود ندارد. بلکه این صرفن تعاریفی و قوانینی دینی و اخلاقی هستند. و دین نیز چیزی نیست جز یک مشت دستورات  اخلاقی.
با توجه به این گفته هایدگر که ما به جهان پرتاب شده ایم. می توان نتیجه گرفت که به جهانی پرتاب شده ایم که قوانین ونظم آن را خود تعیین و انتخاب نکرده ایم. ما به عنوان یک عنصر درسیستمی قرارداده میشویم که فقط با اطاعت و پذیرفتن قوانین آن ادامه ی حیات ممکن می شود. سیستمی که قوانین اش حافظ منافع قدرتی خارج از ما و طبیعت ماست، (دولت و دین ) دولت با قوانین شکل گرفته و حیات دارد و دین با آیات. 
اسپینوزا  با اشاره به قانون بیان کرد که قانون چیزی نیست جز یک سری دستورات اخلاقی که ما فقط ملزم به اجرای آن هستیم. دین نیزهمین گونه است.چیزی نیست جر یک سری دستورات اخلاقی که ما فقظ مؤظف به اجرای آنها هستیم. در قلمرو دین و قانون حق هیچ گونه اندیشیدن، خلاقیت و تفکر و تغییر یا نقد آن را نداریم. ما نمی توانیم قوانین و دستورات دینی را مناسب با نیازهای فردی مان تغییر دهیم و یا در محدوده ی آن خلاقیت را بکار گیریم. هرعمل و حرکت خارج از آن و مخالفت با آن جرم محسوب و ممنوع است. قانون و اصول دین امر مطلق و مقدس هستند. نقد، مخالفت و عدم اجرای آن دستورات مستوجب جزا و تعزیر است. بر این اساس درقلمرو قوانین و دین ، تفکر و اندیشه ی آزاد بعنوان کنش سرکشی قلمداد و از جانب قدرت و قانون سرکوب می گردد. علم، فلسفه و دین هرکدام تعریف خاص خودرا از هستی دارند. به عقیده اسپینوزا دین نیز فقط یکی از این همه تعاریفی است که از هستی شده است.  قانون و دین این آزادی را به ما نمی دهد تا خارج از آن بیندیشم و با تکیه بر درک و احساس و تجربه و علم خویش عمل کنیم.  اگر گفته ی دکارت را بپذیریم که گفت « هستم چون می اندیشم.»  به این معنا است که انسان تا زمانی که می اندیشد زنده است.. و کسی که نمی اندیشد و از اندیشه اش بهره نمی گیر نمی توان آنرا زنده نامید. پس زیستن بدون یاری جستن ازکنش اندیشه ی آزاد و خلاق فردی و صرفن براساس اطاعت از دستورات و قوانین از قبل تعیین شده چیزی نیست جز تن دادن به بندگی. چرا بنده کسی است که فقط اطاعت می کند و این بندگان بدون بهرجوئی از کنش اندیشه به مانند ماشینی هستند که به آنها برنامه ای داده شده و بدون اختیار و انتخاب و خلاقیت بحرکت درمی آیند. مثل هواپیمایی که روی خلبان اتوماتیک قرارداده میشود. تا از نقطه ای به نقطه ی دیگر پرواز کند. اسپینوزا تفکر انسان را از حالت خلبان اتوماتیک خارج کرد و سکان اندیشه و اندیشیدن را دست خود او داد.
اما آنچه دین را از علم و فلسفه متمایز می کند این که در دین حق تفکر، اندیشه ی آزاد، شک و نقد وجود ندارد در حالی که علم و فلسفه نطفه اش در شک و نقد شکل می گیرد و با تفکر و اندیشه ی آزاد حیات و ادامه می یابد.
از این رو یک عقیده و، یک باور و یک تعریف از هستی نمی تواند تنها حقیقت واحد و مطلق باشد. و از آنجا که تعریف های متکثری از هستی وجود دارد که حقانیت مطلق هیچکدام به اثبات نرسیده است. مناسب است که آزادی بیان و عقیده برای انسان وجود داشته باشد. اسپینوزا اولین کسی بود که از آزادی بیان سخن راند و از آن دفاع کرد.و صرورت آنرا برشمرد..
....
- کتاب اخلاق/ اسپینوزا
- فلسفه عملی / ژیل دلوز

هویت
هویت یعنی قطعیت. یعنی وضعیت و حالتی از بودن ( شیوه زیستن، اندیشیدن، سخن گفتن، و..) بافتی مشخص، شسته رفته و از قبل تعیین شده که برحسب جغرافیا به ارث رسیده، که یکدست وغیرقابل نقد و تغییراست. یعنی شکل و شیوه ای ازبودن که با اختیارو تفکر انتخاب نشده بلکه برای تو انتخاب شده است. اصرار برحفظ و تقدس و بکپارچگی آن یعنی مقاومت در برابر تغییر و نوشدگی، یعنی چهارچوب ، حصار، مرز و قلمرویی قطعی میان یک وضعیت ( من، ما) با وضعیت های دیگر( او، آنها) . میان بشریت. تعصب هویتی ( قومی، نژادی، دینی، زبانی) آگاهانه یا نا آگانه ریشه در نژاد پرستی پنهان دارد. آنچه به ما نسبت به دیگرهستنده ها هویت میدهد انسان بودن است ،نه یک مشت آداب وراثتی.

آیاعصر کنونی عصر گروتسک است؟
وقوع تحولات هول انگیز. و هراس آور ِ دوران کنونی که با سیاست های افراطی وخشونت گرایی قدرتها، برخوردهای نظامی، اجتماعی، قومی گروهی و فردی در عریان ترین و قهرآمیزترین شکل آن که در سالهای اخیر شاهد آن هستیم، و ظهور پدیده ها و گروههای کشتارگری مانند داعش طالبان و بوکوحرام و ماشین های جنگی وغرش جنگ افزارهای کشتار جمعی. ترور و ناامنی اقتصادی و اجتماعی، فرار و مهاجرت و آوارگی ملتها درکنار تولیدات فرامدرن صنعتی و تکنولوژیکی( الکترونیک) و فوران زیبایی شناسانه ی تولیدات هنری و ادبی. موج رو به افزایش زیبایی گرایی، نمایش زیبایی و زیبا نمائی ها، مسخرگی و کاریکاتور نمایی های طنزآمیز تصویری ، بصورت فردی و گروهی. انعکاس روزمره همه ی این تحولات در کنار و همراه با رخدادها و حوادث نابهنجار و هولناک روزانه. تعریف دیگری نمی توان از آن بدست داد جز این که جهان در پروسه تکامل اجتماعی در این عصرپسامدرن به عصر گروتسک رسیده است و ما اکنون در دوران نابهنجارگروتسک زندگی می کنیم.
گروتسگ اگر چه موجودی افسانه ایست که ریشه دراسطوره های یونان باستان دارد، امادرجهان کنونی تجلی دوباره ای یافته و از دل اعصار کهن سر برآورده است. گروتسگ وجود یاموجودی است باهیبتی هراس انگیز، مضحک و مشمئزکننده و قیافه ای با اشکال عجیب و غریب، مسخ شده و تغییر شکل یافته غیر عادی که اندام هایش هیچ گونه هماهنگی و تناسبی باهم ندارند اجزای بدن و چهره ای انسان نما با اعضایی متضاد، مضحک، مسخره و بی تناسب نیمی انسان و نیمی حیوان دارد. موجودی اهریمنی، هیولایی که ازترکیب اغراق آمیز زشتی و زیبایی و طنز شکل گرفته است. غولی با هیبتی هم ترسناک و هم دیدنی.. رفتار گروتسک غیر قابل پیش بینی و غیرعقلانی و غیر قابل اعتماد است. درست مانند عصر کنونی و جهان امروز ما. 
تحولات گروتسک نه تنها بر روند هستی، زندگی اجتماعی ، هنر و ادبیات و ..که روح و روان، علاقمندی، دلبستگی ها، امید ویاس و شادی و غم و احساس انسان امروز به مثابه ی یک کلیت نیز تاثیر جدی داشته و آنرا به چالش کشیده و تغییر داده و وضعیت او را از حالت طبیعی جابجا کرده است. به دلیل مشاهده روزانه ما ازکشتارها و قتل عام ها و سربریدن ها و انفجار وفرار و دربدری وقطعی و گرسنگی و حوادث ناگوار و فجیح بی شمار و عمیق شدن تضاد طبقاتی وانعکاس مداوم و پیوسته و همزمان همه آنها توسط رسانه های اجتماعی در زندگی روزمره ما. بدون شک روح و روان ما را به مرور در برابر این فجایع به چالش  کشیده و مقاوم میشویم. درعصری که کشتار و سربیدن یک اتفاق معمولی و روزمره برایمان می شود. دیگرما به لحاظ روانی و احساسی در مقایسه با چند دهه قبل شکننده وآسیب پذیر نیستم و می توانیم براحتی هنگام نوشیدن چای یا گیلاسی شراب و یا صرف غذایی هم از مزه ی غذا لذت ببریم و هم همزمان به فیلم قتل عام یا بریدن سر و یا غرق شدن انسانها نگاه کنیم. از آنجا که هر فصل میوه هایی خاص خود را باور می کند هر عصر، دروان و تاریخ نیز زبان خاص و تولیدات خاص خود را می آفریند. براین اساس زبان (هنر وادبیات، سیاست و فرهنگ) نیز در این عصر گروتسگ بدون شک از ترکش و تاثیر آن بدور نمانده اند.  مؤلف و آفریینده در عصر کنونی آگانه یا ناآگاهانه ، به اختیار یا بدون اختیار زبانی گروتسگ بر قلم و تولیدات ادبی هنری آن سایه افکنده و راه یافته است. کافی است نگاهی به تولیدات سالهای اخیر انداخت و سایه گروتسک را در آنها بخوبی در یافت. در نتیجه شاید بی دلیل نباشد تا عصر کنونی را عصر گروتسک بدانیم. و در مواجهه با جهان امروز و تحولات سیاسی، نظامی، فرهنگی اش ( ادبی و هنری) این نکته را از خاطر دور نکنیم.


عربی نه ایدئولوژی که زبان است

امروزه در میان پارسی زبانان و بخصوص باستان گرا های پارسی و ایرانی ، عرب ستیزی با اسلام ستیزی و جهل و دیکتاتوری ستیزی گره خورده و یا اشتباه می شود. تحولات تاریخی دوران باستان، حمله اعراب به ایران و تسلط اسلام بر این کشور تا کنون و بخصوص کارنامه سی و چند ساله حکومت اسلامی باعث حیزش موجی عوامانه برای بازگشت به هویت خالص ایرانی آن هم از نوع پان ایرانیستی اش گردیده تاجائی که مرز و حدود آزادی خواهی، دمکراسی طلبی و وطن دوستی و نژاد پرستی مخدوش شده است و در این میان بعضی از رسانه هاو گروههای بیرون از کشور نیز با تهیج و تحریک افکار عمومی به بهانه بازگشت به تاریخ باستان و بازیافت هویت ملی و عظمت ناسیونالیستی ایرانی  نژادپرستی کور را دامن می زنند و بر این آتش نفاق و نژاد پرستی هیزم می اندازند. حتا در میان نخبگان فرهنگی و روشنفکران خواهان پالایش زبان فارسی از واژگان عربی هستند و استفاده از واژگان عربی در زبان فارسی را نشانه ی اسلامزدگی و خیانت ملی میدانند. در حالیکه حساسیتی نسبت به ورود واژگان بیگانه دیگر مثل انگلیسی ، فرانسه ، و روسی و ترکی و غیره به زبان فارسی ندارند. غافل از اینکه امروزه هیچ زبانی خالص و یکدست نیست. همه زبانها بعلت مراودات و مناسبات اجتماعی ، علمی و فرهنگی و صنعتی و غیره. بطور اجتناب ناپذیر روی کاربرد روزمره همدیگر موثر و با هم همنشینی و سازگاری یافته اند.
در حالی که فجایع تاریخی و کنونی اسلام بر ملت ها وملت ما ربطی به عرب و زبان عربی ندارد. همانطور که زبان ترکی  و ملت ترک ربطی به فجایع دولت ترکیه ، یا انگلیسی ربطی به جنایات تاریخی و استعماری دولت انگلیس و امریکا ندارد. و زبان فارسی نیز ربطی به فجایع و قتل عام های پادشاهان پارسی یا جمهوری اسلامی ندارد. ملت ها و زبان همواره مسئول اعمال حکومت ها و یا ادیان نبوده اند.  و از آنجا که هرگز در خاور میانه یا گذشته جهان حکومت ها و قدرت ها با انتخاب دمکراتیک و آزاد ملت به قدرت نرسیده اند  از این رو اعمال و جنایات آنان را نباید به پای ملت ها نوشت.
بر فرض که در کشور های پیشرفته عربی که یک دمکراسی نسبی وانتخابات آزاد موجود است و قدرت و دولت منتخب اکثریت است بدون شک اقلیتی همواره هستند که مسئول اعمال آن حکومت نیستند. در خصوص زبان عربی نیز لازم به یادآوری است که قبل از ظهور اسلام ، زبان عربی نیز زبان یک ملت و اقوامی بود که ادبیات و مناسبات خاص خودش را نیز داشت. عربی نه زبان قران یا اسلام که زبان اقوام سامی است. ستیزبا اسلام نباید با عرب و عربی ستیزی یکی دانست. عرب ستیزی ریشه در نژادپرستی دارد که با روح  انسان بودن و انسان دوستی و حقوق بشری امروز و تمدن تکامل یافته بشر امروز در تصاد و غیر قابل تایید و قبول است.  در میان ملت های عرب کم نیستند نخبگان ، فلاسفه ، روشنفکران، شاعران و نویسندگان و هنرمندانی که با همین زبان در راستای اعتلای دمکراسی ، برای یک جهان انسانی مبتنی برعدالت ، آزادی و دمکراسی و حقوق بشر قلم می زنند و مبارزه می کنند. همه مردم عرب و عرب زبانان جاهل و یا مسلمان نیستند. همانطور که همه مسلمانان  جاهل ، تروریست و قاتل و یا ضد ایرانی یا اقوام دیگرنیستند.
زبان عربی علاوه بر این که قران واسلام به آن زبان نویشته شده. یکی از زیباترین زبانهای دنیا است. که دارای موسیقی و فرود و فرازهای زیبا و پر از احساسات لطیف و روح نواز است. اوج زیبایی این زبان را در موسیقی و ادبیاتش می توان یافت و با جان و دل حس کرد. عربی همان زبانیست که ام کلثوم ، عبدالحیم حاقظ، فیروز و..می خوانند  یا نزار قبانی شعر می گوید. اغلب آثار ادبی فلسفی و علمی کلاسیک ما نیز با همین زبان نوشته شده وبه ما به ارث رسیده و موجب آگاهی و غنای علمی ما بوده است.
زبان عَرَبی یکی ازپرگویش ترین زبان‌های جهان، بزرگ‌ترین عضو از شاخه  زبان‌های سامی است و با زبان‌های عبری و آرامی هم‌خانواده‌است. زبان عربی یکی از شش زبان رسمی سازمان ملل متحد است. این زبان امروز دارای لهجه‌ها و گویش های گوناگونی است و زبان عربی مدرن استاندارد به عنوان زبان رسمی نوشتار در همه کشورهای عرب پذیرفته شده است. افزون بر جهان عرب، این زبان درکشورهای چاد، اریتره و اسرائیل نیز از میزانی از رسمیت برخوردار است.
 صدها سال پیش اقوامی صحرانشین در شبه جزیره عربستان زندگی می‌کردند که سامیان نام داشتند و زبان کهنی که میان سامیان رواج داشت، سامی نامیده می‌شد. هر چند برخی سامیان هنوز هم در مناطق دورافتاده عربستان زندگی می‌کنند، در گذشت ایام بسیاری از آن‌ها به تدریج از شبه‌جزیره خارج شدند و به مناطق اطراف کوچ کردند و در زبان و فرهنگ با مردم آن مناطق آمیخته شدند. در طی این مهاجرت‌ها تمدن‌های عظیمی در مناطق اطراف به‌وجود آمد که از آن‌جمله می‌توان به تمدن‌های بابلی، آرامی، سومری، کنعانی و عبری اشاره نمود. زبان‌های باستانی ایجاد شده در هر منطقه با هم تفاوت‌های آشکاری دارند اما همگی جز زبان‌های سامی به شمار می‌آیند. دسته بندی زبان‌های سامی بر حسب نسبت آن با جزیره العرب انجام می‌گیرد: زبان‌های شرقی (مانند بابلی و آشوری)، زبان‌های غربی (مانند کنعانی، عبری و آرامی) و جنوبی (مانند عربی و حبشی)
تاریخ زبان عربی را در یک روش می‌توان به قبل و بعد از اسلام تقسیم نمود. در زمان‌های قبل از اسلام زبان عربی به دو شاخه عربی جنوبی و عربی شمالی تقسیم می‌گردید. عربی جنوبی در اطراف یمن کنونی صحبت می‌شد و تحت تاثیر ارتباط با مصریان باستان و تمدن فنیقی قرار گرفته بود.



خدا دیکتاتور بزرگ

 آگاهی همه ی آن چیز یا چیزهایی نیست که درعالم و هستی وجود دارد، بلکه گستره ی آگاهی ما فقط تا حد چیزهایی است که شناخته ایم.. و بدون شک دراین هستی بی انتها فراتراز حدودآگاهی ما چیزهایی دیگری نیزهست که هنوزآگاهی بشربه آنها نرسیده و آنان را کشف نکرده است. و آگاهی چیزی نیست جز انکار هرآنچه تا کنون میدانستیم.
ازآنجا که آگاهی همواره غیر ثابت و قابل تغییر است. از این رو امری مطلق و مقدس نیست و آگاه کسی است که آگاهی اش هر روز گسترش می یابد. و من ِ او هر روز من ِ دیگری است. درحالی که همه ی ما باور ِ خویش را حقیقت میدانیم. طبق گفته قدیمی، حقیقت به تعداد هر باور فردی متکثر است. حقیقت نزد یکی نیست و براساس این گفته قدیمی:« عقیده زمانی وجود دارد که عقیده ی مخالفش نیز وجود داشته باشد.» پس من تفاوت ها را تعارض نمی بینم. بلکه تفاوت ها را عامل حرکت ، تفکر و بقای هستی میدانم. و بر این باورم که هر پدیده با وجود متضاد خودش معنا می یابد. همانطور که زیبایی با زشتی و روز با شب  زن و مرد و....
اساس هستی برتفاوت بنا شده است ، وجود و ادامه دارد و ما بعنوان انسان، رنگ و فرم لباس متفاوت همدیگر را تحمل می کنیم فرم واندازه ی خانه، ماشین، زبان، شغل و دیگرداشته های متفاوت مادی همدیگر را تحمل می کنیم. ما هرگز به خاطر این که لباسمان با هم متفاوت است یا این که مدل ماشین مان با هم فرق می کند با هم نمی جنگیم. اما یکی از عوامل عمده ی که همواره بشر را به تعارض و قتل عام و عدم تحمل همدیگر وادار کرده و می کند، عدم تحمل باور و تفاوت درعقیده بوده است.
در طول تاریخ فلاسفه و متفکران بیشماری به دنبال یافتن پاسخی براین پرسش بوده اند که علت در کجاست. آیا علت در خود ما بشراست یا دراساس عقایدمان.
تا قبل از این که انسان به ابزار زبان دست یابد تا هرآنچه می اندیشد، حس می کند ، تجربه می کند، آمال و آرزوها و خواسته هایش را در زبان جاری و به دیگران انتقال دهد، همه ی انسانها درکنار همدیگر گروه گروه درگوشه و کنار این زمین پهناور بدورازعقاید، بینش و شیوه های اندیشیدن درصلح و همزیستی مسالمت آمیز می زیستند و نه با تکیه برآگاهی یا عقیده که با قدرت غریزی مانند دیگر جانداران متفاوت در حیات و هرگز ستیزی برای تفاوت عقیده رخ نمیداد.
همه چیز از کشف زبان آغاز شد. اگرچه این کشف، بخودی خود یک تکامل مثبتی بود که آدمیان را بهم نزدیکتر می کرد. زبان نه تنها جسم آدمی که روح و روان و احساس بشر را نیز بهم نزدیک و انتقال میداد. از آنجا که انسان موجودی اندیشه وزر بود، از روی غریزه ی کنجکاوی و با ابزار زبان به کشف هستی و چگونگی هرآنچه در اوست به تفکر و اندیشه پرداخت. او در مقابل هر پدیده به تامل و تفکر نشست و برای هرکدام پرسش هایی طرح کرد و بدنیال پاسخش به تفکر و تحقیق و تامل پرداخت. تا پیش از ظهور ادیان آسمانی انسان هرآنچه می اندیشید را با ابزار زبان ( ابتدا شفاهی و سپس مکتوب ) به دیگران انتقال میداد. و اینگونه علم، فلسفه و نجوم و ریاضی ابتدائی شکل گرفت. تفاوت در نظریات فلسفی و هستی شناسانه ی آن زمان اگرچه گاه عمیق بود اما هرگز به دلیل عدم تقدس گرایی باور منجر به تعارض و ستیز فیریکی و جنگ میان آنان نگردید. با ظهور کتب و ادیان آسمانی به دلیل آنکه دین، باوری و عقیده ای تمامیت خواه و مطلق و مقدس بود که هر کدام مدعی حقیقت محض و مطلق بودند، تاب عقیده مخاف را برنمی تابیدند. لذا میان آدمی شکاف و تعارض و ستیز عمیقی پدیدار گشت. که ما در طول تاریخ تا کنون شاهد قتل عام های بیشماری بوده و هستیم.
امروزه دیگر بشریکدستی وجود ندارد. و صدها عقیده و باورمتفاوت و هرکدام با سنت و آداب و قوانین متفاوت اورا به دسته ها و گروههای مختلف تقسیم کرده و اورا در زیستن هدایت می کند.
برای کسی که به آزادی عقیده و بیان اعتقاد دارد گفتگو، انتقاد و نقد دگر باورها به معنای ستیز و تمامیت خواهی نیست. از این رو هرگز با باورکسی ستیز نداشته و بر آن نبوده ام که به دین و عقیده دگر یا دگری تعرض یا توهین و یا بخواهم تا همه ی بشر یک باور ِ واحد داشته باشند. چرا که باور من چیزی نیست جزخواستی برای حق حیات برابر برای هر باوری درهستی ای که خود از وجود تفاوت ها و جمع اضداد پدیدار و شکل گرفته وجود دارد و وجود خواهد داشت. باور من براندیشه، تامل، تفکر، آگاهی یابی و آگاهی دهی شکل گرفته است.
اصولن اساس کلان روایتی بنام دین بر تمامیت خواهی بنا شده است. و جوهر آن نه بر دانش و آگاهی و خرد که بر باور بی چون و چرا و داستانپزدازیهای بدوی و متافیزیکی استوار است. در دین تفکر، شک ، پرسش و نقد کفر و ممنوع است. دین مانند قانون که مقدس انسان حق نقد و تغییر آنرا ندارد، بلکه فقط مؤظف به اجرای آن است. دین حصار بسته ای است که راه تحول، تکامل و نوشدگی و ورود هر دانش و پرسش علمی و آگاهی را بسته است. دین برجهل مطلق استوار و منکر عقل و خردگرائی است. دین فرار از پرسش های هستی شناسانه است. دین بر ایجاد ترس و رعب و حشت جهنم و پاداش بهشت خیالیست. دین بر خود خواهی فردی دوام دارد.  دین انسانها را در مقابل هم قرار میدهد. دین بر اساس معامله و بده بستان استوار است.
انسان مؤمن برای رضای خدایش باید دیگری را بکشد، قطع عضو کند، به حبس و بکشد و... تا از خدایش پاداش بگیر و به بهشت برود.
دین بر اساس خیانت استوار است. چراکه به مردان مؤمن وعده حوریان متعددبهشتی میدهد. هیچ مؤمنی از خودش نمی پرسد که آیا این خودخواهی نیست که من بخاطر این که فقط خودم تنها به بهشت بروم. دیگری را بکشم زن و فرزندانم را تنها بگذارم و به یک زندگی ابدی بدور از خانواده، دوستان و ... تن در دهم؟
دین آئینی مردانه و مردسالارانه است. یک انسان دینمدار هرگز ازخودش نمی پرسد که اگر خدائی که به او ایمان آورده ، قدرت لایزال است و هیچ برگی بدون خواست او بر زمین نمی افتد پس چرا قدرت جلوگیری از این همه فاجعه و ارتکاب گناه را ندارد. هرگز نمی پرسد که آیا این خدا یک دیکتاتور بزرگ و مطلق نیست که هرکس که از او اطاعت نکن را مستحق جهنم میداند؟ هرگز نمی پرسد که  مگر خدا خودش شعور و قدرت وعقل ساختن یک خانه برای خودش ندارد که انسان برای او بر زمین یک آلونک خیمه شب بازی ( کغبه و مسجد) بسازند؟ مگر این خدا سادیسیم دارد که از رنج انسانهای ومخلوقات خودش لذت می برد. مگر این خدا خودش چلاق است که عده ای انسان جاهل بیسوادکه یک اغلب سواد خواندن و نوشتن هم ندارند وکیل و مدافع حقوق او بشوند؟ مگر او یک موجود روانی است که فقط انسان را آفریده تا دست از همه چیز بکشند وفقط اورا از کله سحر تا تا شام عبادت و سجده کنند؟ این چه خدایست که باید برای رضایش کودک و پیر و جوان را کشت زنده به گور کرد . دست پایشان را قطع کرد، سنگسارشان کرد، به دار آویخت و شنیع ترین جنایات را برای رضایش انجام داد؟تا کیف کند؟ آیا این افسانه ی خدا ساخته ذهن بیمار بشربدوی نبوده؟

پدرم ناتورالیست بود. من امپرسیونیسیم...او، اهل بی رنگی بود و من عاشق جنس ِ مسی بودم که در آفتاب ِ غروب کشف می کردم تا تکه تکه کنار ِ علف های سبز و خیسی که درحاشیه ی روز روئیده بود بچینم و خیالم را درخلوت رودخانه ی مه آلودی که کودکیم را با خود می برد به آب بدهم و درحاشیه های بی عبور ِ جالیزار سنجافک های سرگردان را لای بته های تنها پناه بدهم. هرروز اسباب آفتاب بازی من بود.
من همه رنگها را دوست داشتم. حتا در لباس پوشیدنم اما پدر همیشه لخت بود. اگر دست خودش بود، تنش را با هیچ رنگی نه گرم و نه سرد نمی پوشاند. حتا عرق را بی مزه می خورد. می گفت تلخی هم باید خالص و طبیعی باشد. می گفت اما چای بی قند که دیگر خوردن ندارد. همه چیز را با طبیعتش می خواست. با همان ناتورالیسمی که به آن باور داشت. و آدم را با همان طبیعتی می خواست که به هستی پرتاب شده بود. شکی نبود که میدانست همانگونه طبیعی، بی آنکه حتا چوب سیگارش را بردارد، به همان نیستگاهی که نه او میدانست کجاست و نه من خواهد رفت. اما من همیشه می ترسیدم که مرگش طبیعی نباشد. و من باز از پشت سر صدایش بزنم. چوب سیگارت را فراموش کردی.....