۱۳۹۴ مهر ۲, پنجشنبه



شعر یا تعبیر شاعرانه؟

تعبیر شاعرانه خلق اثر نیست. بلکه صرفن بازی با الفاظ آشنا در محدوده ی دستور زبان است.
امروزما شاهد آنیم که بسیاری از شاعران در پی برون رفت از انزوای ناخواسته و نادیدگی و ناخواندگی که در نتیچه ی تحولات دوران اخیر و وازدگی بشرو بحران مخاطب است، برآنند تا با دوری گرفتن از لایه های ژرف زبان و محصور ماندن در محدوده ی استبدادی زبان راهی بسوی برجسته شدن در میان مردم و ایجاد ارتباط با آنان بیابند. غافل از این که دیگر مردمی پیدا نمی شود. آنچه هست توده ای وازده، مسخ شده و ساده اندیش، کمیت خواه و گریزان ازهرگونه پیچدگی و ابهام و ژرف اندیشی و جمعیتی فاقد تخیل وپویایی که به لحاظ روحی و فرهنگی روبه زوال و انحطاط است. بنابر این رفتن به سوی این مردم و سطوح زبانی آنان و تبدیل شدن به کارگزارخواهش ها و تمایلات سبک اندیش آنان ایده آلی گمرا کننده است. که این کار حاصلی جز تباهی زبان و ادبیات در پی نخواهد داشت. چرا که شاعر اصولن به لحاظ زبانی همواره از سطوح پائین رو به بالا میرود. آنچه ما امروز شاهد آن هستیم ، حرکت از بالا رو به پائین و رفتن تا سطح و لایه های پائینی زبان و کوچه و بازاراست. بکارگیری زبان شاعرانه در تولیدات ادبی در این سطوح و حدپائینی که خود مردم در زندگی روزمره شان استفاده می کنند نه تنها منجر به حرکت و پویایی اجتماعی و همگانی نمی شود بلکه به رکود و در نهایت مرگ زبان و توقف خلاقیت آن منجر خواهد شد. چراکه زبان در شعر است که زنده می ماند ، و رو به جلو ( بالا) حرکت می کند، جامعه و مردم و فرهنگ را به دنیال خود به بالا می کشاند.
اصولن دروان بحرانی و رکود به خودی خود موجب پیدایش ادبیات منحط گشته و ادبیات پیچیده، مبهم به انزوا و گوشه نشینی محکوم می شود و در این دوران بحرانی امروز شاعران به زبان اجتماعی سخن می رانند وبا زبان مردم از فعالیت های و حوادث کوچه و بازار را بازنمود می کنند. و حاصل کارشان چیزی نیست جز یک مشت جابجایی ساده لفظی ، گفتگوو مکالمه ای غیر ادبی و تهی از هر گونه خلاقیت زبانی و گاه گویش ها و نویسش هایی از روی زبونی و آز هم گسیختگی روحی وروانی و از روی دلتنگی و شکست. در ماهرانه ترین آنها نه شعر که صرفن تعبیرهای شاعرانه ازتحولات، حالات و اتفاقات روزمرگی است.
در دوره های بحرانی عناصر سامان بخش جامعه سست و پاره می شوند . در دروه ی فترت ، این عناصر از حرکت باز می مانند. جوامع پیشین در این شرایط از هم متلاشی می شدند، همراه آن شعر و ادبیات نیز محو می شد. تا خود را دوباره به گونه ای نوین نمایان کند. اما در شرایط امروز جوامع متلاشی نمی شوند بلکه زیر سلطه استبداد و هنر فرمایشی فلج می شوند.
در چنین حالتی زبان و ادبیات فراگیر تابع شرایط موجود می شود در یا خدمت فرقه و طبقه خاص یا حاکم و جامعه کوچکی در می آید و شاعرانش بر زبان متداول روزمره تکیه می کنند. و عده ی کمی نیز به ابهام ، پیچیدگی و رمزآمیزی روی می آورند.
درحالی که خلاقیت ادبی را نمی توان به پویایی خودبخودی زبان نسبت داد. چرا که این امری است غیر ممکن که زبان از درون خود دست به آفرینش بزند. چنانکه هیچ شعری را نمی توان یافت که بدون قدرت آفرینندگی شاعرش به وجود آمده باشد.. 
خلاقیت، زاینده ابهام است و بدعت و نوآوری خود موجد پیچیدگی است. لذت شعری بارور نمی گردد مگر پیچیدگی های خیال میدان گیرد زیرا واژه ها خارج از حوزه ی معتاد و مالوف در اثر جدید موانع خود انگیخته و نوینی به اثر پیشکش می کنند..
وبقول یاز:« شعر بیانگر پیچیدگی هاست. خلاقیت شعری همیشه با مانع تنبلی ، بی روحی و محدویت دید روبروست. اوریپ شاعر تراژدی یونانی به عنوان مبهم گو مورد تنفر هم عصرانش بود.گارسیلاسو را غیر اسپانیائی و جهان وطن میدانستند. و رمانتیک هارا متهم به جادوگری و بدویت می کردند. نوگرایان نیز با انتقادهایی همانند روبرو هستند.
حضور خواننده در اثر نیز از رهگذر کشف تجربه های ذهن شاعر است و خود نوعی باز آفرینی. »
تنهایی شاعر همیشه نشان از عقب ماندگی فکری جامعه دارد. و اغلب در شرایطی که جامعه مریض و از بیماری عظمی رنج می برد یک شاعر بزگ ظهور می کند. و واژه ها از فضای اجتماعی جدا و تبدیل به شعری می شوند. یعنی این که شاعر، فیلسوف و سخنرانش واژه هایش را خود کشف ابداء و یا بر می گزیند. و واژه های نو نیز طیبعتا معناهای نو می آفرینند.
شاعر زبان را از آنی که هست تغییر میدهد. با آفرینی می کند. می پالاید. شاعر از واژه ها تغذیه نمی کند او واژگانش را در فرهنگ های لغت پیدا نمی کند، بلکه خود می سازد و آنها را از حس و اندیشه، و معنا های تازه پر می کند. شاعر واژه هارا برای بیان هیچ  حقیقتی بکار نمی گیرد. و شعر نه مانند دین و اخلاق راهکرد رستگاری را نشان میدهد و نه مانند علم و فلسفه پرسش گر و یا پاسخ میدهد. بلکه خواننده اش را به تفکر و پرسیدن وادار می کند.
شعر توسط واژه تولید نمی شود بلکه با چیدمان خلاقانه ی واژگان بدست می آید. شاعر با تکیه بر نیروی تخیل و قدرت خلاقه اش چیدمانی پدید می آورد که در آن زبان و معنای واژگان از حدود متداول و شناخته شده ی ( تک واژه ای) فراتر میرود و مرزهای زبانی را گسترش میدهد. از این رو فقط در شعر است که واژگان و معناهای متضاد، متناقض و غیر متجانس با یگدیگر آشتی و در صلح و دوستی در کنار هم می نشینند..در شعر است که خواب و بیداری، زشت و زیبا، کوتاه و بلند، عین و ذهن، هست و نیست را با هم همنشین می شوند و سنگینی سنگ با سکی پر هم وزن و یا « پر » سنگین می شود و «سنگ» سبک می شود..در موجزه ی شعر« این» « آن » می شود و« آن» « این». چون تنها شعر است که در زبان زلزله ایجاد می کند و جاهارا تغییر می دهد. درمنطق هگلی هر سه حالت ( تز- آنتی تز- سنتز) اصل تضاد وجود خودرا حفظ می کند. اما در شعر نه فقط ضرورت همزیستی که تغییر درونی و آشتی تضادها نیز ممکن می شود. بقول ارسطو: «شعر گستره ی محال های ممکن است. »
واژه های آشنا مارا تا حدود و مرز مشخصی می برند و یا همراهی می کنند. دستوز زبان فقط در محدوده ی نظم و نظام های طیبعی و واقعی و موجود حکمفرما هستند. شعر به مانند مخدری است که ما با مصرف آن از دنیای واقعی و ضمیر آگاه عبور می کنیم. و وارد دنیایی می شویم که دیگر نه واژه ها و نه دستور زبان کارآیی ندارند، حالت نئشیگی. در این دنیا و حالت، هیچ واژه ای قابل استفاده یا درک نیست. بلکه سکوت است و بهت و حس و لذت. لذت رها شدگی از نظم و نظام های موجود. از قید و بندهای ملال آور و آشنا. دنیایی که همگانی نیست. هستی ای ناشناخته و حیرت انگیز.

***


به اسپینوزا
...........

ذاتی ناب 
دربدنم فسرده است
و عشق
دیرندی است بی حد و حصر
که تا ابدیت بی آغاز 
با تکین ِ من همزیست شده است.
در طبیعت واقعی ذهن من
مناسبت های بدنم
در جوهر موازی تو درک می شود
وگرنه
در فراسوی خیر و شر این جهان
بدن امتدادی بیش نیست
و آگاهی مدلولی است
که از خاصیت تو شکل می گیرد.

هژبر

***

امنیت جهان
در سینه ام پناهنده شده است
و ثبات هستی
پشت دلم معلق مانده است
در پس لبخندی که پشت ماه پنهان است
موج های بیقرار
اندوه آدمی را
بر خواب زمین می کوبند
و در سواحل رمانتیک مدیترانه
رؤیای نازک کودکی پهلو می گیرد
در چشم انداز ازدست رفتگان عمومی
باد
برای خواب نیمه تمام کودکی
لالایی می خواند
نه،
جهان با احساسات امن نمی شود
بیدار شو....
هژبر



در رؤیاهای من
هر شب
باران ِ عروسک است.
جهانی بزرگ
در درون ِ کوچکم رسوب کرده است
نا امنی ِ آسمان
پرواز ِ پرندگان را متراکم کرده است.
هرشب
درایوان خیال من
چلچله های بی خانمان
سقوط می کنند
چشم هایم پر از فاجعه شده اند
سر و صدای جهان
نظم ِ زمین را متزلزل کرده است
روزهای شرمسار
به سرعت از کنار ِ اخبار می گذرند.
آهنگ زمانه ناخوشایند شده است
قلبم برای زدن در این قرن
سرپیچی می کند
لبخندی گودکانه
در پایان لبهایم پژمرده است
بر آب بنویسید
زیبایی
در حال غرق شدن است
هژبر