۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه



نقد یک پاراگراف


بابک احمدی در کتاب « ساختار و تأویل متن» تعریفی از پست مدرنیسم ارائه میدهد که نتیجه ای جز به انحراف کشاندن خواننده و ایجاد سردر گمی در تعریف پست مدرنیسم به همراه ندارد.او می گوید :

پسا مدرنیسم روش تازه ای در آفرینش هنری ، سخن نقادانه و نظری و تجربه عملی نیست و راهی تازه در گستره های هنری ، فلسفی و فرهنگی نمی گشاید. گونه ای حاشیه بر مدرنیسم است و شکلی از باز خوانی متن و تمایز های متن و واقعیت های فردی و اجتماعی خارج از متن ، به این اعتبار ، نفی یا نقدی بر مدرنیسم هم محسوب نمی شود ، هنر پسا مدرن همان هنر مدرن است ، اما آنجا که این یک به حد خود رسیده باشد. هنر مدرنیسم دستکم در لحظه آفرینش نیت و فرآیند کار ذهنی ، خود را مهمتر از هر چیز می دانست ، هنرمند پسا مدرنیست ، اما از همان آغاز ، در حاشیه قرار دارد ، اثر را مهم تر از نیت خویش می داند. هر اثر پسا مدرن اعتبارش را از مناسبات با متون دیگر می یابد.
("« ساختار و تاویل متن ، نشر مرکز ، چاپ چهاردهم ، صفحه 476 و 477»")

درحالی که پست مدرنیسم نه تنها راه تازه ای برای آفرینش می گشاید بلکه راه های بسته آفرینش را نیز گسترش می دهد. پست مدرنیسم برخلاف مدرنیسم که براساس عقل گرائی و کلان روایت های مسلط مثل مارکسیسم ِ راست کیش ، ملی گرائی افراطی ، فاشیسم ،تقدس گرایی ِ مذهبی و... بنا شده بود و خلاقیت و آفرینش هنری را درحصار کشیده بود، با عبور ازفراروایت ها ، ساختارگرائی و تقابل های دوگانه ، بستری مناسب برای آفرینش و تنوع های هنری به دور از داوری های عقل گرایانه، ساختارگرایانه و ایدئو لوژیک ایجاد نمود. 
مدرنیسم. تیشه به دست علیه سنت های ماقبل خویش برخاست. اما پست مدرن سنت و مدرنیسم و تفاوت ها را باز یافت می کند و درکنار هم در بستری مسالمت آمیز قرار می دهد . مدرنیسم دوران حذف و جایگزینی نو برکهنه بود. اما درپست مدرن بستری برای همنشینی ِ تفاوت ها ی( کهنه و نو و..) است. در پست مدرنیسم دیگریت حذف نمی شود بلکه در کنار دیگر گونه ها ، هویت تازه می یابد. مدرنیسم مرکز گرا بود اما پست مدرن تکثر گرا ست.
لیوتار سرسختانه با هرنوع فراروایت یا نظریه کلان مخالف بود. و معتقد بود که آفرینندگی و تنوع ِ سبک های زندگی اجتماعی انسان، به قدری ست که هیچگونه فرازبان یا فراروایت یا نظریه کلان نمی تواند درباره صحت آن داوری نماید. مهم تر اینکه هرگونه تلاش برای تحمیل هر یک از اینها به جامعه ، ضرورتاً سرکوب، بی عدالتی و به حاشیه راندن افرادی ست که هماهنگ نمی شوند ، اعتقاد به سر مشق ، تک مرکزی و یکه گفتمانی ، کاهش ِ اجتناب ناپذیر ِ تنوع و خلاقیت را ایجاب می کند.
لیوتار در یکی از آخرین مصاحبه هایش می گوید: در سرنوشتِ پسامدرنیته تغییری رخ داده ست ، نمی توان گفت " بکت " بهتر از " مونتنی" ست . این حرف ها معنی ندارد . در حقیقت مسئله ی من دیگر ، تنها پرداختن به وضعیت ِ "گفتمانِ علمی" نیست _ آنگونه که در پانزده سالِ گذشته چنین بود _ بلکه به "هنر" و "سیاست" هم می پردازم . به گمانم این پیچیده تر ست . برای اینکه کار ِ ما دیگر ، تشخیص علائم بیماری در اینجا و اکنون نیست ، بلکه تفکری عمومی تر درباره ی آن چیزی ست که به معنای فکر کردن و نوشتن ست.

نقد کل کتاب بزودی...

هژبر